عاقبت دروغگویی
معرفی کتاب
کتاب حاضر جلد نخست از مجموعه «داستانهای لولوبیها» است که برای پایه سوم دبستان تدوین شده است. «منزکیها» و «گنزکیها» در دو روستای کنار هم زندگی میکنند و با هم روزهای شادی را میگذرانند تا اینکه گنزکیها شروع میکنند به دروغ گفتن. روزی اتفاق عجیبی رخ میدهد؛ بدن خوشرنگ گنزکیها، کبود میشود، قدشان کوتاه و بدنشان کوچک. گنزکیها که خیلی ناراحت شدهاند، روستای خود را ترک میکنند. آنها به قصر پادشاهی میرسند و... . پادشاه میگوید پشت کوه قاف، پیری دانا زندگی میکند که میتواند به آنها کمک کند و... .
بابابزرگ سبز من
معرفی کتاب
کودکی زندگی پدربزرگش را روایت میکند. پدربزرگ سالها پیش، قبل از تلویزیون و کامپیوتر و تلفن همراه به دنیا میآید. او در مزرعه با خرگوشها و ذرتها و هویجها بزرگ میشود و وقتی کلاس چهارم است آبلهمرغان میگیرد. پدربزرگ مجبور میشود مدتی در خانه بماند و برای همین قصههای زیادی درباره جادوگران، باغهای اسرارآمیز و لوکوموتیوی کوچک میخواند. پدربزرگ آرزو دارد باغبان شود؛ اما مجبور است به جنگ برود و... . پدربزرگ بعد از جنگ ازدواج میکند و سالها بعد نوههای زیادی دوروبرش را میگیرد. حالا پدربزرگ بعضی چیزها را فراموش میکند، مثل کلاه حصیری مورد علاقهاش را!
من خودم را باور دارم!
معرفی کتاب
تسلط بر احساسات برای افراد کم سن و سال کار راحتی نیست. به همین علت، بچهها به کمک بزرگترها نیاز دارند. عبارتهای این کتاب، مهارت بچهها را برای مسلط شدن به عواطف و احساساتشان بالا میبرد و حس ناامنی را از آنها دور میکند. وقتی «پاپی» عنکبوت میبیند، میترسد و نمیداند که از پسش برمیآید یا نه. او چند راه دارد، میتواند فرار کند، میتواند عنکبوت را گیر بیندازد یا میتواند به آن نزدیک نشود! پاپی مطمئن است که از عهده این کار بر میآید؛ چون او خودش را باور دارد. وقتی پاپی فکر میکند در اتاقش هیولا است، میتواند... .
پتوی پرنده
معرفی کتاب
کتاب پتوی پرنده از مجموعه نیکو و داپو، درصدد ایجاد فرهنگ حمایت از تولید داخل با استفاده از مهارتهای زندگی است. نویسنده سعی میکند در داستانی فانتزی شخصیت اصلی داستان یعنی نیکو را با نتیجه خرید کالای خارجی مواجه کند.او با پتوی پرنده اش همراه شده و با مهمانهایی خارجی مقابل میشود که هر کدام مشکلاتی برای او بهوجود میآورند.
اپوش دیو
معرفی کتاب
«اپوش دیو» که خیلی بزرگ و سیاه و ترسناک بود، در کوچهها ابر میفروخت. ابرهای بزرگ و کوچک، آبدار و بیآب. «نرگسی» تمام پولهایش را به اپوش داد و یک ابر خرگوشی خرید. در کوچه بعدی، «سهرابی» ابر خرسی گرفت و در کوچه بعد، «مریمی» ابر هاپهاپی و... . حالا دیگر اپوش دیو هیچ ابری ندارد. بچهها ابرهایشان را مثل هوا، قاصدک، پَر و... به آسمان فرستادند و ناگهان... .
تمساحی به نام گل زعفران
معرفی کتاب
«گل زعفران» نام تمساح جوانی است که کنار گل زعفران سر از تخم درمیآورد و همه او را به این نام صدا میکنند. گل زعفران از دوران نوجوانی گیاهخواری را انتخاب میکند. او دندانهای تیز، پوستِ زبر و کلفت و چشمان ترسناکی دارد؛ ولی با همه مهربان و خوشروست. روزی به آن طرف رودخانه میرود تا دوستان جدیدی پیدا کند. او گوزنی را در حال آب خوردن میبیند. گل زعفران سلام میکند و لبخند میزند؛ ولی گوزن فرار میکند! بعد فیلکوچولو و خرگوش میآیند و باز هم گل زعفران سلام میکند و لبخند میزند؛ ولی آنها هم پا به فرار میگذارند. آخر چرا؟ او که به همه لبخند میزند!
جیلیبیلی و پیشی
معرفی کتاب
پیشیِ «جیلیبیلی» گم شده است. او همهجا را میگردد؛ ولی خبری از پیشی نیست. جیلیبیلی سریعتر از همیشه صبحانهاش را میخورد و به خانه دوستش میرود تا دو نفری دنبال پیشی بگردند. آنها سوار ماشین میشوند و به راه میافتند؛ اما وسط راه، ماشین صدای بلندی میکند و دود سیاه و نارنجیای از آن بیرون میآید و خاموش میشود. بچهها فکر میکنند این چیز سیاه و نارنجی تکهای از ماشین است و تصمیم میگیرند آن را تمیز کنند و سرِ جایش بگذارند تا ماشین درست شود؛ اما... .
خاله نگار و دختر گلها
معرفی کتاب
شوهر «خالهنگار» از دنیا رفته و او تنهای تنهاست. روزی خالهنگار متوجه می شود که برفها آب شدهاند و آمدن عمونوروز نزدیک است. او میخواهد خانه را تمیز و مرتب کند؛ اما دیگر مثل سابق توان ندارد و خیلی زود خسته میشود. او مقداری چای که با گلهای کوهی مخلوط است، دَم میکند، شاید خستگیاش در برود. در همین موقع، ناگهان از لوله قوری یک عالمه گل ریز و کوچک بیرون میریزد و مثل دانههای برف روی دامن خالهنگار فرود میآید. یکی از گلها بنفش است و وقتی خاله میخواهد آن را بردارد، اتفاق عجیبی میافتد!