ایگی پسرک معمار
معرفی کتاب
«ایگی پِک» یک معمار کوچولوست. او از دوسالگی شروع به ساختن میکند. ایگی با پوشکهای بدبو و چسب یک برج میسازد؛ سپس در حیاط با خاک و گِل، مجسمه ابوالهول و بعد با سیب و هلو یک کلیسای بزرگ و زیبا. یک شب وقت شام، ایگی در بالکن، با ده تا کلوچه نارگیلی و کیک اسفنجی، دروازه مشهور شهر «سنتلوئیس» را بازسازی میکند؛ ولی خانم «لیلا گریر»، معلم کلاس دوم ایگی، از تمام ساختمانها متنفر است! از نظر او ساختمانها هیچ اهمیتی ندارند، حتی آثار باستانی؛ اما چرا؟ چرا خانم گریر اینقدر از ساختمانها بیزار است؟
رزی مهندس کوچک
معرفی کتاب
«رُزی» دوست دارد یک روز مهندس بزرگی شود. خرت و پرتهای سطل زباله حال همه را به هم میزند؛ اما رُزی با دیدن آنها کلی ایده جدید پیدا میکند. او شبها تنهایی در اتاقش وسایل فوقالعادهای اختراع میکند؛ اما چون از شکست خوردن میترسد، به هیچکس نشانشان نمیدهد تا اینکه روزی سر و کله عمه رُزی پیدا میشود. عمهخانم به همه آرزوهایش رسیده است به غیر از یکی. او میخواهد پرواز کند! رُزی به فکر فرو میرود، آیا او میتواند چیزی بسازد که عمهاش با آن پرواز کند؟
فسقلیها
معرفی کتاب
کتاب حاضر شامل پانزده داستان است. «دادا خودپسند»، «قلقلو دوقلو»، «فیفی خیالباف» و «جیجو جنگجو»، نام بعضی از این داستانهاست. در داستان اول، «دادا» خیلی از تیپ و قیافه خودش خوشش میآید. او در مدرسه مرتب از خودش تعریف میکند و حرص همه بچهها را درمیآورد تا اینکه... . داستان دوم درباره خواهران دوقلو، «رُزی» و «رُزا»، است. آنها آنقدر شبیه هستند که مادرشان هم بعضیوقتها آنها را اشتباه میگیرد؛ اما اخلاقشان اصلاً شبیه نیست! روزی دوقلوها با دوچرخه به اداره پست میروند و... . در داستان سوم «فیفی» خیالبافی درجه یک است و در خیالش به هرچیزی و هرکسی که میخواهد، تبدیل میشود. یک روز... . داستان چهارم... .
بچهخرس
معرفی کتاب
بچهخرس از غار تاریک بیرون میآید و به دنبال پروانهای میدود. مادر عصبانی است؛ چون خرسکوچولو اصلاً مراقب جلوی پایش نیست. بچهخرس دوستش را در سراشیبی تپه هُل میدهد و هر دو با سرعت به پایین تپه میافتند. مادر باز هم عصبانی است و فریاد میزند که مواظب باشید. خرس کوچولو تلاش میکند ماهی بگیرد و وقتی موفق نمیشود، مادر به او یاد میدهد که چطور این کار را انجام دهد. خرسکوچولو از خوردن عسل سیر نمیشود؛ اما مادر میگوید نباید زیاد بخورد؛ چون ممکن است مریض شود. وقت خواب است و بچهخرس خسته است. او در میان بازوان بزرگ و قوی مادرش به خواب میرود.
بچهخرس درختی(کوآلا)
معرفی کتاب
بچهکوالا تمام روز را میخوابد؛ حتی وقتی طوطیهای بازیگوش با صدای بلند آواز میخوانند. وقتی مامانکوالا میخواهد کاری را به کوالاکوچولو یاد بدهد، مرتب با او تمرین میکند. کوالاکوچولو با دقت به حرفهای مامانکوالا گوش میدهد تا یاد بگیرد کدام برگها خوشمزهاند. وقتی مامانکوالا میخواهد از درختی به درخت دیگری برود، کوالاکوچولو را که محکم به او آویزان شده است، با خودش میبرد. حالا مامانکوالا خیلی خسته است و میخواهد کمی بخوابد. کوالاکوچولو مادرش را بغل میکند و سریع به خواب میرود.
بچهخرگوش
معرفی کتاب
وقتی خرگوشکوچولو برای اولینبار سرش را از لانه بیرون میآورد، میترسد؛ اما مادرش تشویقش میکند که برود و با خواهرها و برادرهایش بازی کند. وقتی خرگوشکوچولو برای اولینبار هویجی را از خاک بیرون میکشد، روی زمین پرت میشود؛ اما مادرش میگوید که نباید ناامید شود. وقتی خرگوشکوچولو میخواهد مثل قورباغهها بپرد، همه بدنش روی زمین پهن میشود؛ اما مادرش توضیح میدهد که چگونه باید اینکار را انجام دهد. وقتی... . وقتی شب میشود، خرگوشکوچولو حسابی خسته است. او در آغوش مادرش میخوابد و مادر برایش لالایی میخواند.
جوجهپنگوئن
معرفی کتاب
وقتی پنگوئنکوچولو برای اولینبار روی سراشیبی یخی لیز میخورد، میترسد؛ اما پدرش او را تشویق میکند و میگوید که تو میتوانی. پدر پنگوئنکوچولو به او میگوید که باید از نهنگها فرار کند. وقتی پنگوئنکوچولو گرسنه میشود، پدرش در دریا شیرجه میزند و برایش ماهی میگیرد و به او تذکر میدهد که نباید تند غذا بخورد. پنگوئنکوچولو دلتنگ مادرش است؛ اما پدر میگوید که او به زودی بازمیگردد. پنگوئنکوچولو سردش است و پدرش برایش توضیح میدهد که چگونه گرم شود. حالا جوجهپنگوئن خسته است. او در آغوش پدر جای میگیرد و پدر برایش لالایی میخواند.
بچهزرافه
معرفی کتاب
وقتی بچهزرافه به دنیا میآید، باید سریع از جایش بلند شود؛ چون ممکن است شیرهای گرسنه به او حمله کنند. زرافهکوچولو باید یاد بگیرد که سریع بدود تا بتواند از خطر فرار کند. وقتی مامانزرافه میخواهد برگ درخت بخورد، او را کنار مامانزرافههای دیگر میبرد تا مراقبش باشند. مامانزرافه طرز خوردن آب را هم به او یاد میدهد. وقتی بچهزرافه گرسنه میشود، از شیر گرم و خوشمزه مامانزرافه مینوشد و وقتی خسته است و خوابش میآید، در آغوش او جای میگیرد و با خیال راحت میخوابد.
تولهسگ
معرفی کتاب
تولهسگ از مادرش دور شده و مامانهاپو نگران میشود. مامانهاپو به سگکوچولو میگوید که نباید زیاد از او دور شود. تولهسگ دوست دارد استخوان بجود؛ اما مادرش میگوید باید صبر کند تا بزرگتر شود. سگکوچولو از آب خوشش نمیآید و موقع حمام غرغر میکند؛ اما مادر میگوید او دیگر بزرگ شده است. وقتی سگکوچولو لنگه کفشی را گاز میزند، مادر عصبانی میشود و فریاد میزند. حالا سگکوچولو خسته شده است و بغل میخواهد. مادر او را در آغوش میگیرد و نوازش میکند.