غازی خوابالوشده
معرفی کتاب
قرار است «غازی» با دوستانش، «پرسیاه» و «مخملی» بازی کند؛ اما او خیلی خسته است و مرتب چشمهایش را میمالد؛ چون دیشب دیر خوابیده است. وقتی غازی به خواب میرود، پرسیاه و مخملی فکر میکنند که او مریض شده است، برای همین تصمیم میگیرند از جلبکهای کف رودخانه برایش بیاورند تا بخورد و زود خوب شود. مخملی میپرد توی آب!؛ اما او یک خرگوش است و نمیتواند شنا کند. سرانجام مخملی چه میشود؟ آیا کسی هست که او را نجات دهد؟
مُهر صدآفرین
معرفی کتاب
این کتاب دربردارنده هشت شعر کودکانه است. نذری دادن، سفر رفتن و آداب آن، روزه گرفتن، تشویق کودکان با توجه به علاقه آنها و عزاداری برای امام حسین (ع) از جمله موضوعهای این اشعار است. در شعر «مُهر صدآفرین»، کودکان میآموزند که اگر کارهایشان را به درستی انجام دهند، والدین آنها را تشویق میکنند و یکی از این تشویقها میتواند مُهر صدآفرین باشد.
زوغولی
معرفی کتاب
مامانغوله در حال بافتنی بافتن است و بچهغولها در حال بپر بپر و بازی کردن هستند. مامانغوله، بچهغولها، یعنی «غولچه»، «موغولی» و «زوغولی» را به حیاط میفرستد تا آنجا بازی کنند. بچهها در حیاط مشغول بازی میشوند که ناگهان صدای فریاد زوغولی بلند میشود. انگار تیغی به پای زوغولی فرو رفته است؛ اما وقتی مامانغوله میآید، میفهمد که درد زوغولی از چیست و درمان آن را هم میداند!
من نمیخواهم قورباغه باشم
معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره قورباغهای است که نمیخواهد قورباغه باشد. درواقع او هر چیزی میخواهد باشد، به غیر از قورباغه! چرا؟ چون فکر میکند، قورباغهها خیس و لیز هستند و زیادی حشره میخورند؛ ولی یک نفر هست که برای او توضیح میدهد چرا نمیتواند مثلاً خوک یا خرگوش یا جغد باشد. در پایان داستان قورباغه به این نتیجه میرسد که قورباغه بودن اصلاً چیز بدی نیست و فکر میکند که چقدر خوششانس است که یک مگس نیست؛ چون مگسها خوراک قورباغهها میشوند!
هیچ کس یک دیو را دوست ندارد
معرفی کتاب
در اعماق سیاهچال، دیو بیدار میشود تا روز تازهای را آغاز کند. او مشغول انجام دادن کارهای روزانه است که صدای برخورد چند جفت چکمه روی کف سنگی سیاهچال، همهچیز را تغییر میدهد. چند ماجراجو «اسکلت»، دوست صمیمی دیو، را میدزدند. دیو تصمیم میگیرد اسکلت را نجات دهد؛ اما او میداند که هیچکس از یک دیو خوشش نمیآید. با این حال، راه میافتد و کوهها را پشت سر میگذارد تا اینکه با کشاورزی روبهرو میشود. مرد کشاورز که از دیو ترسیده است، او را دنبال میکند. دیو فرار میکند تا به مسافرخانهای میرسد و... .
اجازه هست وقتتان را بگیرم
معرفی کتاب
موضوع این کتاب درباره خداجویی و جشن تکلیف است. قهرمان داستان که دختر کوچولویی است، به سن تکلیف رسیده و دوست دارد در جشن تکلیفش خدا هم شرکت کند. دخترک با مادرش برای خرید چادرنماز به بازار میرود. او پولهای قُلکش را با خودش میبرد و میخواهد برای خدا هدیه بخرد که وقتی به جشن میآید به او بدهد؛ اما دختر نمیداند که خدا مانند مهمانهای دیگر به جشن نمیآید. پس او چطور هدیهاش را به خدا بدهد؟
بدترین جشن تولد مار بوآ
معرفی کتاب
جشنِ تولدِ مارِ «بوآ» بود و او دوست داشت این جشن تولد، بهترین جشن تولد عمرش باشد. مارِ بوآ همه دوستانش، یعنی گوریل، میمون، پلنگ خالخالی، مورچهخوار و سوسک سرگین غلتان را برای تولدش دعوت کرده بود و انتظار داشت، هدیههایی که دوست دارد، برایش بیاورند؛ اما آیا بوآ از هدیههای دوستانش خوشش میآید؟
میخواهی دوست من باشی؟
معرفی کتاب
موش سبز غمگین است؛ چون هیچ کس نمیخواهد با او حرف بزند. موشهای خاکستری به او میگویند: « ما نمیخواهیم دوست تو باشیم.» به همین علت، یک روز موش سبز، مقداری نان و پنیر در بقچهاش میگذارد و به راه میافتد تا یک دوست پیدا کند...؛ اما هیچ کس با او دوست نمیشود و موش سبز علت این رفتار را نمیداند. او چگونه میتواند یک دوست خوب پیدا کند؟
یک راه بهتر
معرفی کتاب
«پشمکی» بچه خرگوش بازیگوشی است. او هر جایی که میرسد، گودالی میکند و گوشهای منتظر میشود و همین که یک نفر در گودال میافتد، با صدای بلند میخندد و فرار میکند. موش کوچولو یکی از افرادی است که در گودال پشمکی میافتد. او به هر ترتیبی شده است، از گودال بیرون میآید و گریان و نالان راه میافتد. موش با سنجاب روبهرو میشود و سنجاب میگوید چند روز پیش او هم در گودال خرگوش افتاده و دستش زخمی شده است. آنها متوجه میشوند که بره آهو هم در یکی از این گودالها افتاده است. موش و سنجاب و برهآهو تصمیم میگیرند که خرگوش را به دام بیندازند و تنبیهاش کنند؛ اما «بال طلا»، زنبور مهربان، یک راه بهتر به آنها یاد میدهد.