من مادر مادربزرگم بودم
معرفی کتاب
مادربزرگ نوشین بیماری فراموشی دارد. نوشین می داند که حقوق مادر و پدرش نمی رسد تا برای او پرستار بگیرند و برای همین تصمیم می گیرد خودش از مادر بزرگ پرستاری کند. اما این کار اصلاً کار ساده ای نیست. مادر بزرگ به خیلی از حرفهای پرستار کوچولو گوش نمی کند و همین باعث می شود ماجراهای زیادی در خانهی آنان اتفاق بیفتد.
چه میشود اگر ...؟
معرفی کتاب
«اندی» پسر خیالپردازی است و باعث میشود که کودکان یاد بگیرند خلاقانه فکر کنند؛ حتی اگر غیرمعمول باشد. داستان کتاب که با تصاویر خلاقانه نیز همراه است، با یک خیالپردازی جالب شروع میشود. اندی فکر میکند پاستیلهای ژلهای میتوانند باعث پرش به ارتفاعات شوند! اندی برای هر خیالپردازی، یک نتیجهگیری منطقی نیز دارد تا اینکه برادر بزرگش با پرسشی او را از رویا بیرون میآورد.
شهر پرندگان
معرفی کتاب
مردم شهری که زورگو و ستمگر هستند، پرندهها را آزار میدهند و برای تفریح تعداد زیادی از آنها را شکار میکنند تا اینکه روزی تمام پرندهها شهر را ترک میکنند و فقط یک پروانه باقی میماند. مردم شهر پروانه زیبا را در قفسی شیشهای زندانی میکنند. روز بعد در سرزمین آنها همه رنگهای زیبا و روشن به سیاه و سفید تبدیل میشود و تنها پروانه زندانی رنگی میماند. با گذشت چند روز مردم متوجه اشتباه خود میشوند و پروانه را آزاد میکنند و... .
گربه نادان
معرفی کتاب
این کتاب جلد پنجم از مجموعه «قصههای ایرانی برای بچههای ایرانی» است که داستان آن از کتاب «مرزباننامه» اقتباس شده است. در خانه پیرمردی، موشی چاق و گربهای لاغر و ضعیف زندگی میکنند. موش از ترس گربه، تصمیم میگیرد به او پیشنهادی بدهد و از شرش خلاص شود. موش به گربه میگوید هر روز برایش غذا میآورد و در عوض گربه باید قول بدهد که هیچ وقت او را شکار نکند. گربه قبول میکند. روزها میگذرد و گربه چاق و سرحال میشود. خروس، دوست گربه که از دوستی موش و گربه ناراحت است، میخواهد با حیلهگری گربه را به موش بدگمان کند و... .
لنگه کفشی در بیابان نعمت است
معرفی کتاب
در جلد دهم از مجموعه «قصههای خاله ستاره»، ضربالمثل «لنگه کفش در بیابان نعمت است»، توضیح داده میشود. در بیابانی که کمتر کسی از آنجا عبور میکرد، یک جفت کفش کهنه، زیر بوتهای نشسته بودند و با هم صحبت میکردند و از خاطرات گذشته میگفتند. یک شب آرزو کردند که دوباره پای کسی را بپوشانند؛ اما یکی از لنگهها پاره بود و لنگه دیگر به تنهایی به درد کسی نمیخورد تا اینکه روزی شغالی یکی از لنگهها ر ا دزدید. حالا لنگه دیگرِ کفش تنها بود و از بیابان ساکت و سرد میترسید و نمیدانست چگونه باید روزگار بگذراند.
ابر مهربان
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه کتابهای «قصههای خاله ستاره» است. در پاییز ابرها با باد همراه میشوند و به هر جایی سر میزنند تا اینکه به سرزمینی میرسند که بر اثر خشکسالی از بین رفته است و دیگر کسی آنجا زندگی نمیکند. ابرها میخواهند با باد به جاهای دیگر بروند؛ ولی ابر بزرگ میماند و گریه میکند. ابر میداند که هر چه بیشتر گریه کند کوچکتر میشود و در نهایت از بین میرود؛ ولی دلش میخواهد برای مردم روستا کاری انجام دهد. ابر آنقدر میبارد که زمین پر از آب میشود و درختان خشکیده جان میگیرند؛ اما دیگر از ابر خبری نیست. در فصل بهار شاخهها پر از شکوفه میشود و گلهای زیبا میرویند و مردم دوباره به روستا باز میگردند. مردم میدانند که ابری بارانی بوده است که روستا را دوباره زنده کرده است.
خونه مادربزرگ
معرفی کتاب
«مریم» کوچولو، دختر لوسی است که هر چه میخواهد، پدر و مادرش فراهم میکنند. او هیچوقت کارهایش را انجام نمیدهد و به دیگران دستور میدهد. بچهها مریم را دوست ندارند و با او بازی نمیکنند تا اینکه پدر و مادر مریم به سفری کاری میروند و مریم مجبور میشود به خانه مادربزرگش برود. او به مادربزرگ هم دستور میدهد، بدون اینکه از او خواهش کند. مادربزرگ تصمیم میگیرد آداب معاشرت را به مریم یاد بدهد و قوانین خانه را برای او توضیح میدهد و میگوید هر کسی باید کارهایش را خودش انجام دهد و اگر از کسی میخواهد که کاری بکند، باید از کلمه خواهش میکنم استفاده کند؛ اما مریم دوست ندارد این کارها را انجام دهد.
خرس اخمو
معرفی کتاب
خرس کوچولو همیشه اخمالو است و همه با دیدن او ناراحت میشوند. پدر و مادرش به او میگویند که کمی لبخند بزند؛ اما خرس کوچولو اصلاً گوش نمیکند. برا ی همین حیوانات دیگر حتی به او سلام هم نمیکنند. خرس کوچولو میبیند که دوستانش خوشحال هستند و میخندند و دلش میخواهد با آنها بازی کند؛ ولی نمیتواند اخمهایش را باز کند؛ چون ابروهایش این شکلی هستند. او جلوی آینه میایستد و سعی میکند؛ ولی نمیتواند. خرس کوچولو از خانه بیرون میرود و تصمیم میگیرد به دوستانش سلام کند؛ ولی... .
قایق تنها
معرفی کتاب
مردم شهری که زورگو و ستمگر هستند، پرندگان را آزار و اذیت کرده و هر روز تعداد زیادی از آنها را فقط برای تفریح کردن شکار میکنند تا اینکه روزی تمام پرندهها از شهر میروند و فقط یک پروانه باقی میماند. وقتی مردم ماجرا را میفهمند، پروانه را در قفس زندانی میکنند. صبح روز بعد تمام رنگهای زیبا در شهر به رنگ سیاه و سفید تبدیل میشود و فقط پروانه زندانی رنگی باقی میماند. مردم که بسیار تعجب کردهاند، متوجه اشتباه خود میشوند و تصمیم میگیرند کاری کنند تا همه پرندهها بازگردند.
تاریکی که ترس نداره
معرفی کتاب
خرگوش کوچولو خواهر و برادری ندارد و وقتی پدر و مادرش به مزرعه میروند، تنها میماند. روزی خرگوش کوچولو تصمیم میگیرد از لانه بیرون بیاید و به گردش برود. او با پرندهها بازی میکند و قورباغههای کوچک را دنبال میکند و...؛ اما زمانی که میخواهد به خانه برگردد؛ راه را گم میکند و در چاله بزرگی میافتد. پدر و مادر خرگوش کوچولو هم هر چه میگردند، او را پیدا نمیکنند تا اینکه کرمهای شبتاب از راه میرسند و قول میدهند که دنبال خرگوشک بگردند.