Skip to main content

فرانکلین می‌گوید دوستت دارم

معرفی کتاب
روز تولد مادر «فرانکلین» نزدیک است و فرانکلین فکر می‌کند چه هدیه‌ای برای مادرش تهیه کند. او با دوستانش درباره این موضوع مشورت می‌کند و هر یک از آنان نظری دارند. روز تولد فرا می‌رسد و فرانکلین تصمیم می‌گیرد تمام کارهایی که دوستانش گفته‌اند، انجام دهد؛ اما او یک هدیه دیگر هم برای مادرش در نظر گرفته است. هدیه‌ای که روزها به آن فکر کرده است.

فرانکلین با بچه‌های مدرسه به اردو می‌رود

معرفی کتاب
«فرانکلین» برای اولین‌بار، قرار است با بچه‌های مدرسه، به مدت یک هفته به اردو برود و نمی‌داند آنجا چه کارهایی باید انجام دهد. او با نگرانی سوار اتوبوس می‌شود. آن‌ها خیلی زود به محل اردو می‌رسند و آنجا آنقدر کارهای جالبی انجام می‌دهند که یک هفته به سرعت به پایان می‌رسد. فرانکلین متوجه می‌شود که چیزهای زیادی یاد گرفته است.

یک روز بد برای فرانکلین

معرفی کتاب
امروز «فرانکلین» بی‌حوصله و عصبانی است؛ اما خودش هم علت آن را نمی‌داند. او به صبحانه میلی ندارد، لیوان مورد علاقه‌اش می‌شکند، نمی‌تواند تیله‌هایش را پیدا کند و وقتی برای اسکی کردن بیرون می‌رود، متوجه می‌شود اسکی ممنوع شده است. همه این اتفاقات او را عصبانی‌تر می‌کند تا سرانجام پدرش علت اصلی عصبانیت او را می‌فهمد و راه‌حل را نشانش می‌دهد.

خواهر کوچولوی فرانکلین

معرفی کتاب
«فرانکلین» منتظر به دنیا آمدن خواهر یا برادرش است و از اینکه برادر بزرگ‌تر می‌شود، خوشحال است. او با اشتیاق منتظر رسیدن بهار می‌ماند؛ چون کودک در فصل بهار به دنیا می‌آید. فرانکلین همه‌چیز را آماده می‌کند و حتی سعی می‌کند زمین را از خواب زمستانی بیدار کند. سرانجام خواهر کوچولوی فرانکلین به دنیا می‌آید و او نام «هریت» را برایش انتخاب می‌کند.

فرانکلین به بیمارستان می‌رود

معرفی کتاب
لاک «فرانکلین» تَرَک برداشته است و باید عمل جراحی شود. فرانکلین بدون هیچ اعتراضی همراه پدر و مادرش به بیمارستان می‌رود و اجازه می‌دهد که دکتر و پرستار کارهای لازم را انجام دهند؛ اما او به شدت ترسیده و نگران است که دیگران از این موضوع باخبر شوند. دکتر متوجه احساس فرانکلین می‌شود و برایش توضیح می‌دهد که آمدن به بیمارستان و قبول عمل جراحی، کار بسیار شجاعانه‌ای است.

فرانکلین و قهرمان محبوب

معرفی کتاب
«فرانکلین» آرزو دارد که مثل کانگوروی قهرمان، در کتابِ مورد علاقه‌اش باشد. او و دوستش،حلزون، تصمیم می‌گیرند قوی و سریع باشند و بارها آدم‌برفی‌شان را از دست هیولا نجات می‌دهند. آن‌ها با شنیدن خبر آمدن کانگوروی قهرمان به شهر، با خوشحالی راهی شهر می‌شوند؛ اما در راه، خانم موش آبی را می‌بینند که کلیدش را گم کرده است و به او کمک می‌کنند. آیا آن‌ها می‌توانند به موقع به شهر برسند و کانگوروی قهرمان را ببینند؟

فرانکلین قهر می‌کند

معرفی کتاب
پدر «فرانکلین» از او عصبانی است. معلم کلاس به فرانکلین تذکر می‌دهد که سر کلاس صحبت نکند و در مسابقه فوتبال، روباه شکایت می‌کند که فرانکلین توپ را خوب پاس نداده است. فرانکلین احساس می‌کند دیگر هیچ‌کس او را دوست ندارد و تصمیم می‌گیرد از آنجا برود. او می‌خواهد یک خانه دیگر، یک مدرسه خوب و دوستان جدیدی پیدا کند. فرانکلین وسایلش را جمع می‌کند و به راه می‌افتد؛ ولی... .

فرانکلین دوستش را می‌بیند

معرفی کتاب
سمور آبی، دوست قدیمی «فرانکلین»، به دیدن او می‌آید. فرانکلین می‌خواهد همه بازی‌های گذشته را تکرار کند؛ اما سمور آبی تغییر کرده است. او حالا کاپیتان تیم شناست و دیگر دوست ندارد با فرانکلین مسابقه شنا بدهد یا با بلوک‌های خانه‌سازی بازی کند. فرانکلین عصبانی است؛ ولی با راهنمایی مادرش می‌تواند مانند گذشته از بودن در کنار دوستش لذت ببرد.

فرانکلین معامله می‌کند

معرفی کتاب
«فرانکلین» می‌خواهد بسته کامل لوازم مأمور مخفی را بخرد؛ اما به اندازه کافی پول ندارد. او با پدرش معامله‌ای می‌کند و قرار می‌شود در برابر کاری که فرانکلین انجام می‌دهد، پدرش بقیه پول را به او بدهد. فرانکلین مجبور می‌شود با مادرش هم معامله کند و حتی با دوستانش! در پایان روز او موفق می‌شود نه‌تنها برای خودش، بلکه برای دوستش هم بسته لوازم مأمور مخفی را بخرد.

سوسکه اومد آب بخوره

معرفی کتاب
این کتاب دارای پنج شعر است. شعرها موزون هستند و زبان ساده‌ای دارند. بعضی شعرها اشاره به یک داستان یا جملۀ معروف دارد که با زبانی دیگر بیان شده است یا قصه‌ای متفاوت دارد. مثلا شعر اول مربوط به قصۀ خاله سوسکه و عروسی‌اش با آقا موشه است، شعر دوم جملۀ "قصۀ ما به سر رسید کلاغه به خونه‌ش نرسید" را به شیوۀ خود روایت می‌کند و سه شعر پایانی نیز قصه‌های کوتاه و کودکانۀ دیگری دارند.