خواب عجیب هارون
معرفی کتاب
شبی «هارونالرشید» خواب میبیند که تمام دندانهایش از دهانش بیرون میریزند و هراسان از خواب بیدار میشود. صبح روز بعد، خوابگزار را احضار میکند و میخواهد که هرچه زودتر خوابش را تعبیر کند. خوابگزار میگوید که این خواب تعبیر خوبی ندارد و معنیاش این است که همه نزدیکان و خویشان پادشاه قبل از او میمیرند. هارون با عصبانیت دستور میدهد او را صد ضربه شلاق بزنند و به دنبال خوابگزار دیگری میفرستد. خوابگزار بعدی میگوید تعبیر خواب شما این است که از همه خویشان و نزدیکانتان بیشتر عمر میکنید! پادشاه خوشحال میشود و دستور میدهد که صد دینار به او پاداش دهند!
ماجرای کرم سبز
معرفی کتاب
سلطان «کیکاووس»، حاکم مازندران و گیلان، نزد امیر «ابوالسوار» به گنجه میرود. ابوالسوار پادشاهی عادل، شجاع و خوشصحبت است. آنها به دوستانی صمیمی تبدیل میشوند و اقامت سلطان کیکاووس به چند سال میرسد. روزی سلطان کیکاووس از سرزمینش، «گرگان» میگوید و اینکه زنها باید با کوزه، از چشمه آب بردارند و به دِه ببرند. او میگوید، زنی جلوی بقیه حرکت میکند تا مراقب باشد کسی کِرم سبزی که آنجا زندگی میکند را لگد نکند؛ چراکه اگر این کِرم کشته شود، آب داخل کوزه میگندد! ابوالسوار که این حرفها را باور ندارد، رفتارش با کیکاووس تغییر میکند و... .
سینی نان در رودخانه
معرفی کتاب
خلیفه «متوکل»، غلامی به نام «فتح» دارد. فتح پسری درستکار و سربهزیر است و خلیفه او را بسیار دوست دارد. فتح همه هنرها و علمهای مختلف را آموخته و حالا نوبت شنا است. خلیفه شناگران ماهری را برای این کار انتخاب میکند و بعد از روزها تمرین، فتح که فکر میکند دیگر میتواند به تنهایی شنا کند، به رودخانه دجله میرود و مشغول شنا میشود؛ اما جریان آب او را با خود میبرد. فتح میتواند خود را به سوراخی برساند و آنجا پناه بگیرد. به خلیفه خبر میدهندکه فتح به رودخانه رفته و دیگر بازنگشته است. خلیفه برای کسی که او را پیدا کند، پاداش بزرگی درنظر میگیرد و... .
رستم و افراسیاب
معرفی کتاب
مرگ شاه ایران و آشفتگی کشور باعث شده است تا «افراسیاب»، شاه «توران»، به ایران حمله کند. پهلوانان بزرگ کشور، از «زال» کمک میخواهند؛ اما او دیگر پیر شده و توانایی جنگیدن را ندارد. زال «رستم» را به این جنگ میفرستد. رستم برای این جنگ، اسبی میخواهد تا بدن سنگین و بزرگ او را تاب آورد، گرزی میخواهد که مثل کوه سنگین باشد تا بر سر دشمنان بکوبد و زرهی از پوست ببر میخواهد که آب و آتش و نیزه و تیر به آن اثر نکند. در بین اسبان بیشمار فقط یک اسب زیر فشار دست او کمر خم نمیکند و آن رخش است. حالا همهچیز آماده است و رستم با سپاهی بزرگ به راه میافتد.
طوطی و بقال
معرفی کتاب
در شهر خانههایی است از سنگ و چوب و بازار شهر پر از داد و ستد. طوطی سبز سخنگو در قفس است برای فروش. بقالی طوطی را میخرد و به مغازه میبرد. طوطی شیرینسخن است و مشتریهای زیادی برای مغازه جمع میکند و مرد بقال خوشحال است؛ اما طوطی ناراحت و غمگین. او دلش هوای جنگل و پرواز کرده است. روزی که مرد بقال در مغازه نیست، طوطی به هر طرف پر میزند که ناگهان شیشههای گلاب و روغن و سرکه به زمین میافتد و میشکند. صبح روز بعد، وقتی بقال وضع مغازه را میبیند، با عصبانیت به سر طوطی میزند و... .
مگس در کندوی عسل
معرفی کتاب
مگس در باغ بزرگ روزگار خوبی دارد تا اینکه زنبورها در شکاف درختی کندو میسازند. مگس از همان اول در حسرت رفتن به کندو و خوردن عسل است؛ ولی میداند که ورود به کندو اصلاً کار راحتی نیست. مگس از فکر عسل و مزه آن آرام و قرار ندارد. روزی مگس متوجه میشود که کندو از همیشه خلوتتر است و تصمیم میگیرد هر طور شده، وارد آن شود؛ ولی جرئت این کار را ندارد. سرانجام ملخ در مقابل یک دانه جو حاضر میشود او را به کندو ببرد؛ اما گوشزد میکند که مراقب خطرات کندو باشد. مگس بدون توجه به حرفهای ملخ، با ذوق و شوق مشغول خوردن عسل میشود، غافل از اینکه... .
سلطان و مرد دانا
معرفی کتاب
سلطان «محمود» میخواهد به هندوستان لشکرکشی کند و بتخانهها را ویران کند. او مدتها سپاهش را آموزش میدهد و تجهیز میکند. امیران سپاه به سلطان یادآوری میکنند که جنگ با «هندوها» بسیار سخت است و... . هنگامیکه دو سپاه رو در روی هم قرار میگیرند، سلطان از تعداد زیاد آنها تعجب میکند و با خدا پیمان میبندد که اگر پیروز شود، تمام غنائم جنگی را بین فقرا تقسیم کند. بعد از جنگی سخت، سپاهیان سلطان پیروز میشوند. حالا وقت وفای به عهد است؛ اما سپاهیان اصرار دارند که غنائم بین آنها تقسیم شود. سلطان محمود دچار تردید میشود و... .
مرد عابد و ریشش
معرفی کتاب
در روزگار حضرت «موسی» (ع)، مرد عابدی زندگی میکرد که روز و شب در حال عبادت بود. او ریش بلند و پرپشتی داشت که همیشه در حال شانه کردن آن بود و مراقب بود که ریشش زیبا و آراسته باشد. مرد عابد با تمام عبادتی که میکرد، راضی و خوشحال نبود و آرامش نداشت. او تصمیم گرفت به کوه و صحرا برود و آنجا عبادت کند، شاید به آرامش برسد؛ ولی در صحرا هم مواظب ریشش بود و مرتب آن را شانه میکشید. عابد مشکلش را با دوستانش درمیان گذاشت؛ اما آنها هم نتوانستندکمکی بکنند. سرانجام روزی در صحرا حضرت موسی را دید و مشکل را گفت. حضرت موسی... .
کاسه مسی چه گفت؟
معرفی کتاب
هنگامیکه قحطی و خشکسالی سرزمین کنعان را فرا میگیرد، برادران «یوسف» تصمیم میگیرند از عزیز مصر کمک بخواهند. برادرها از پدرشان، «یعقوب»، خداحافظی میکنند و به طرف سرزمین مصر میروند. آنها میدانند که عزیز مصر مرد مهربان و بخشندهای است و هیچکس را دست خالی برنمیگرداند. برادرها در قصر با مردی متین و باوقار روبهرو میشوند. یوسف آنها را میشناسد؛ ولی چیزی نمیگوید. یوسف که صورتش را پوشانده است، ضربهای به کاسه مسی کنار دستش میزند و صدایی از آن بلند میشود. یوسف از برادرانش میپرسد: «میدانید این صدای ناله برای چیست؟ »
مهلتی برای بتپرستی
معرفی کتاب
مرد مسلمان و کافری در حال جنگ هستند. بعد از ساعتها مبارزه، درحالیکه هر دو خسته هستند، وقت نماز فرا میرسد. مرد مسلمان از کافر میخواهد تا فرصتی به او بدهد تا نمازش را بخواند و کافر میپذیرد. هنگامیکه نماز مرد مسلمان تمام میشود، کافر از او میخواهد که حالا او مهلتی بدهد تا مرد کافر هم عبادت کند؛ سپس بت کوچکی را از زیر سپرش بیرون میآورد و... . مسلمان درحالیکه مرد کافر را نگاه میکند، در این فکر است که حالا بهترین فرصت برای کشتن اوست. وقتی که شمشیرش را میکشد، صدایی میشنود، صدایی که میگوید... .