یوسف و پیرزن
معرفی کتاب
کاروانیان «یوسف» را از چاه بیرون میکشند و برای فروش به بازار مصر میبرند. در بازار همه مبهوت زیبایی او میشوند. کاروانسالار لباسهای زیبا به تن یوسف کرده و موهای سیاهش را تزیین میکند و او را بالای تختی مینشاند. مردی دور تخت میچرخد و از زیبایی او میگوید. لحظه به لحظه خریداران یوسف بیشتر میشوند و قیمتش بالا و بالاتر میرود. بعضیها حاضرند به اندازه وزن او مس و درنهایت نقره و طلا بدهند. در این میان پیرزنی جلو میرود و میخواهد در برابر ده کلاف ریسمان، یوسف را بخرد!... .
شاه در زندان
معرفی کتاب
قرار است پادشاه بعد از سفری طولانی به شهر بازگردد. مأموران حکومتی از مردم میخواهند که شهر را آذین ببندند و هرکسی جلوی مغازه و خانهاش را تزیین کند. همه دست به کار میشوند و... . زندانیان هم با اصرار از زندانبان اجازه میگیرند و زندان را با بند و زنجیر و سرهای بریده تزیین میکنند. سرانجام شاه از راه میرسد. وقتی پادشاه به زندان میرسد، از اسب پیاده میشود و به دقت همهچیز را نگاه میکند. او با زندانیان به مهربانی صحبت میکند و به آنها طلا و نقره میدهد. وقتی همراهان علت را جویا میشوند، شاه میگوید... .
خفاشی به دنبال خورشید
معرفی کتاب
خفاش روزها می خوابد و شب ها به دنبال شکار می رود و گشت و گذار می کند. روزی از جغد می شنود همان طور که ماه شب ها در آسمان می درخشد و همه جا را روشن می کند خورشید هم روزها می تابد و همه جا را گرم می کند. خفاش تصمیم می گیرد به دنبال خورشید برود و او را پیدا کند. او شب ها پرواز می کند و همه جا را می گردد و روزها از خستگی به خواب می رود و خورشید را نمی بیند. مدت ها می گذرد و خفاش هنوز نتوانسته است خورشید را پیدا کند تا اینکه گرگی حقیقت را برای او آشکار می کند.
پادشاه نادان و سگش
معرفی کتاب
سگ های پادشاه برای شکار تعلیم دیده اند و هر وقت شاه به شکار می رود، آن ها دنبال او هستند. شاه دستور داده است از همه نظر وسایل راحتی سگ ها را فراهم کنند. روزی شاه تصمیم به شکار می گیرد و دستور می دهد سگ تازی مخصوصش را آماده کنند. بعد از مدتی شاه متوجه می شود که از سگ تازی خبری نیست. نگهبان ها را به دنبال او می فرستد و سرانجام او را در حالی پیدا می کنند که استخوانی را با حرص و ولع لیس می زند. پادشاه بسیار عصبانی می شود و ....
قصر بینظیر شاه
معرفی کتاب
پادشاه از معماران و هنرمندان میخواهد که قصر بینظیری برایش بسازند که صدها اتاق داشته باشد، ستونهایش از طلا باشد، حیاطش مانند جنگلی باشد که رودخانه از وسط آن بگذرد، صدای پرندهها همهجا شنیده شود و... . بعد از مدتها قصر همانطور که پادشاه خواسته است، به پایان میرسد. شاه از همه پادشاهان، بزرگان، دانشمندان و دانایان دعوت میکند تا به قصرش بیایند تا از آن همه زیبایی، غرق در تعجب و تحسین شوند. همه در تالار قصر جمع شدهاند، ناگهان... .
سلطان و خارکن
معرفی کتاب
سلطان «محمود»، به شکار میرود و موقع بازگشت از سپاهیانش دور میافتد. او در دشت پیرمرد خارکنی را میبیند که خارها از پشت الاغش افتاده است و پیرمرد هرچه سعی میکند، نمیتواند خارها را پشت الاغ بگذارد. سلطان جلو میرود و بدون اینکه خودش را معرفی کند، به او کمک میکند؛ سپس به سوی لشکرش بازمیگردد. سلطان به سپاهش میگوید پیرمرد خارکنی از پشت سر ما میآید، وقتی به ما میرسد، دورهاش کنید و به سمت من حرکتش دهید تا من را ببیند و... .
سلطان و پسر ماهیگیر
معرفی کتاب
«رشید» پسر کوچکی است که پدرش را از دست داده است و با مادر و شش خواهر و برادرش زندگی میکند. آنها بسیار فقیر هستند و رشید مجبور است هر روز ساعتها کنار دریا بنشیند تا شاید بتواند ماهی بگیرد. روزی سلطان «مسعود» به تنهایی در حال گشت و گذار است که او را میبیند و از غمگینی پسرک تعجب میکند. وقتی علت را جویا میشود و رشید داستان زندگیاش را بازگو میکند، سلطان از او میخواهد که با هم ماهی بگیرند و شریک شوند. آنها تا پایان روز صد ماهی میگیرند و... .
پرنده گرفتار و باغبان طعمکار
معرفی کتاب
کتاب حاضر دربردارنده داستانی از «مثنوی معنوی مولوی» است. باغبانی که باغی پر از درختهای میوه دارد، تصمیم میگیرد برای پرندههای زیبا و گوناگونی که به باغ او میآیند، دام بگذارد و... . پرنده زیبا و کوچکی در دام میافتد. وقتی پرنده خود را در دستان باغبان میبیند، به او پیشنهاد میکند که اگر آزادش کند، سه پند باارزش به او بگوید. باغبان کمی فکر میکند و میپذیرد و... . شایان ذکر است که در ابتدای کتاب، «مولوی» و کتاب «مثنوی معنوی» معرفی شدهاند.
شیر درنده و خرگوش باهوش
معرفی کتاب
این کتاب حاوی داستانی از کتاب «مثنوی معنوی مولوی» است. در جنگل سبز، همه حیوانات به خوبی و خوشی زندگی میکنند تا اینکه شیر درندهای که به تازگی وارد جنگل شده است، به آنها حمله میکند و ... . حیوانات که بسیار وحشت کردهاند، تصمیم میگیرند هر روز بنا به قرعه، حیوانی را نزد شیر بفرستند تا از حملههای او در امان باشند. روزی قرعه به نام خرگوش میافتد و او با نقشهای زیرکانه شیر را از بین میبرد.
بقال و طوطی
معرفی کتاب
این کتاب حاوی داستانی از «مثنوی معنوی مولوی» است. طوطی سخنگو وباهوشی در دکان بقال زندگی میکند. طوطی با شیرینزبانیاش مشتریهای زیادی را به مغازه میآورد و بقال هم طوطی را بسیار دوست دارد. روزی که بقال در مغازه نیست، طوطی شیشه روغن را میشکند. بقال با عصبانیت ضربهای به سر او میزند که موجب کچلی و لال شدن طوطی میشود. بقال از این کار سخت پشیمان میشود و بارها و بارها سعی میکند دل طوطی را به دست آورد؛ اما فایدهای ندارد. طوطی سخن نمیگوید و همچنان افسرده است تا اینکه... .