پاپر
معرفی کتاب
پاپر کبوتری است که برای کبوتربازان، ارزش کمی دارد. چندروزی است که صاحبِ پاپر تصمیم گرفته است دوروبرش را خلوت کند و کبوترهای کم ارزشش را بفروشد یا سرببرد. پاپر این موضوع را میداند. به همین دلیل وقتی صاحبش او را در دست میگیرد، بال و پری میزند و خودش را از دستهای او بیرون میکشد و به آسمان میرود. پاپر میخواهد فرار کند و دیگر به لانه بازنگردد؛ اما او احتیاج به آب و دانه و سرپناه دارد و وقتی زمستان از راه برسد چه کند؟ هنگامیکه پاپر تصمیم میگیرد نزد صاحبش بازگردد، فکری به ذهنش میرسد و... .
داستانهای کلاسیک برای کودکان (کتاب دوم)
معرفی کتاب
کتاب حاضر شامل هشت داستان کلاسیک برای کودکان است. «شیر و موش»، «مرد نان زنجبیلی» و «لباس جدید پادشاه»، ازجمله این داستانهاست. داستان اول، درباره سلطان جنگل، «جاتو» است که خبردار میشود در نزدیکی قلمرواش موجودات عجیب و غریبی پیدا شده است و... . داستان دوم از پیرزنی میگوید که نانهای زنجبیلی خوشمزهای درست میکند؛ اما روزی یکی از نانهایش پا به فرار میگذارد! داستان سوم قصه پادشاهی است که... .
حالا خودت مامان باش
معرفی کتاب
این کتاب حاوی چهار داستان کوتاه است. داستان اول درباره سفر دانه برفکوچولو است. داستان دوم درباره پای چوبی پدربزرگ، داستان سوم از پروانهها میگوید و کمآبی و داستان آخر، قصه «ملیکا» و مادرش را روایت میکند. ملیکا با مادرش قرار گذاشته است که یک روز تمام او مامان باشد و مادرش نقش دختر او را بازی کند. ملیکا فکر میکند مامان بودن خیلی خوب است و هرکاری دلش بخواهد میتواند بکند؛ اما... .
داستانهای چارلز دیکنز
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی پنج داستان از «چارلز دیکنز»، نویسنده انگلیسی، است. بسیاری از رویدادها و شخصیتهای کتابهای چارلز دیکنز، بازتابی از رویدادها و شخصیتهای زندگی واقعی او هستند. «خانه غمزده» و «داستان دوشهر» نام دو داستان ازاین پنج داستان است. داستان آخر، زندگی جوانی کشاورززاده را به تصویر میکشد که تحت تعالیم اشرافگریهای فرانسوی، در سالهای منتهی به انقلاب است. همچنین خشونتهای انقلابیون را نسبت به اشراف سابق نشان میدهد.
انتظار در کلبه هور
معرفی کتاب
یکی از دیدنیهای جزیره کیش، کشتی یونانی است و کمی آن طرفتر، ساحلی صخرهای با امواج دریاست که به آن کلبه هور میگویند. کنار کلبه، مجسمه مردی دیده میشود که فانوسی در دست دارد و دو بال بزرگ روی شانههایش. او قدی بسیار بلند دارد و رو به دریا ایستاده و چشمانش پر از انتظار است! این کتاب داستان این مجسمه است.
آوازی برای وطن
معرفی کتاب
زاغ بور کف قفس طلایی بازرگان افتاده است و آب و دانه نمیخورد! او دلتنگ و غمگین است و مرتب آواز «کو، کو وطنم» را میخواند. سرانجام صاحب زاغ خسته میشود و درِ قفس را باز میکند و او را بیرون میاندازد. زاغ با خوشحالی پرواز میکند و دور میشود. او در راه بازگشت به وطن، به سپیدار سرسبز، به باغ پرندگان که مانند بهشت است، به برکه زلال و زیبا میرسد و همه کسانی که در این مکانها زندگی میکنند، از او میخواهند که همانجا بماند و لانه بسازد؛ اما زاغ بورمیخواهد به سرزمینش برود و در کنار زاغهای بور دیگر باشد. وطن او کجاست و آیا زاغ به هدفش میرسد؟
سفر حسن کچل به قصههای شیرین ایرانی
معرفی کتاب
«حسن»، کچل است و به علت تمسخر بچهها خانهنشین میشود و دیگر هرگز بیرون نمیرود. مادرش، «ننهگلاب» که خیلی از این وضع ناراحت است، شب و روز فکر میکند و بالاخره تصمیمی میگیرد. او کلی سیب میخرد و... . حسن اولین سیب را پیدا میکند و بعد دومی و ... . ننهگلاب از حسن میخواهد که بزی را به صحرا ببرد تا حسابی علف بخورد... . حسن در شکاف درختی که کنارش بود، کتابی پیدا میکند و... . حسنکچل در این کتاب به قصههای مختلفی مانند چوپان دروغگو و کدو قلقلهزن سفر میکند و خود، جزیی از داستان میشود.
حسن کچل و ماه پیشونی
معرفی کتاب
«حسنکچل» حسابی تغییر کرده بود؛ او خودش هرروز صبح زود بیدار میشد و صبحانه میخورد و با بزی راهی صحرا میشد. اینبار هنوز آفتاب نزده بود و حسن تند میرفت تا به درخت و کتاب برسد. وقتی کتاب را سرِ جایش دید، نفس راحتی کشید و شروع به خواندن کرد. این داستان، قصه ماهپیشونی بود که نامادریاش از او حسابی کار میکشید و غذایی هم به او نمیداد. روزی نامادری ماهپیشونی، او را به صحرا فرستاد تا گاو را بچراند و... . اینبار هم داستان ناتمام است و حسنکچل دوباره وارد قصه میشود. حسن میخواهد به ماهپیشونی کمک کند؛ اما... .
حسن کچل و کله کدویی
معرفی کتاب
«حسنکچل» از وقتی کتاب عجیب و غریب را در شکاف درخت پیدا کرده بود، هرروز صبح زود بیدار میشد، صبحانهاش را میخورد و با بزی به صحرا میرفت، بزی را بین علفها رها میکرد و به سراغ کتاب میرفت. اینبار داستان درباره پسری کچل بود که بچهها مسخره اش میکردند و به او کلهکدویی میگفتند. کلهکدویی هم به علت حرف بچهها از خانه تکان نمیخورد. دیو پدر او را گرفته بود و مادرش هرروز به کلهکدویی اصرار میکرد تا به دنبال پدرش برود. حسنکچل وارد قصه میشود و با کلهکدویی میروند تا پدر او را آزاد کنند!
حسن کچل و قبای سنگی
معرفی کتاب
صبح زود «حسنکچل» فوری از جایش بلند شد، با سرعت صبحانهاش را خورد و با بزی راهی صحرا شد. حسن بزی را بین علفها رها کرد و سریع به سراغ کتاب رفت و نگران بود که مبادا سرجایش نباشد؛ اما کتاب همانجا بود. حسن کتاب را باز کرد و داستان قبای سنگی را خواند، داستان مردِ راهزنی به نام «رئیسپلنگ» که با افرادش به کاروانها حمله و همه را تار و مار میکرد. روزی به کاروانی حمله کرد که دهها مرد جنگجو داشت و البته شکست خورد و زخمی شد و باز هم داستان ناتمام ماند! حسنکچل وارد داستان شد و... .