باشگاه کتاب خرگوشی
معرفی کتاب
خرگوشکوچولو نمیدانست تابستان گرم و طولانی را چطور پشت سر بگذارد تا اینکه روزی از پشت پنجره کتابخانه، خانم کتابدار را میبیند که برای بچهها کتاب میخواند. شبی خرگوشی به کتابخانه میرود و با سختی وارد آنجا میشود. کتابخانه برای خرگوش از کلی هویج تازه هم بهتر است! از آن شب به بعد خرگوش مرتب به کتابخانه میرود و هربار با چند کتاب به خانه برمیگردد. او باعث میشود تمام دوستانش کتاب بخوانند. روزی که خرگوش و دوستانش به کتابخانه میروند... .
دخترک با همه پرندهها دوست بود
معرفی کتاب
دخترکوچولو با پرندهها، غازها، اردکها و حتی خرگوشها دوست بود. او برای پرندهها دانه میریخت، با غازها به کنار رودخانه میرفت و در زمستانها برای خرگوشها کاهو و کلم میبرد. دخترک به روباه اجازه نمیداد که تخم پرندهها را ببرد و روزی که یکی از غازهای کلهسبز را برد، آنقدر دوید و فریاد کشید تا غاز را نجات داد. دخترک حتی خرگوش سیاه را هم از دست روباه نجات داد؛ اما روباه غمگین بود. اگر روباه هیچچیزی شکار نمیکرد، چطور میتوانست زنده بماند؟ تا اینکه روزی... .
فقط دوست خودمی
معرفی کتاب
بچهجغد با جوجهتیغیِ کوچولو دوست بود. آنها همیشه با هم قایمباشک بازی میکردند و اوقات خوشی داشتند. روزی درحالیکه مشغول بازی بودند، راسو از پشت درخت بیرون آمد و خواست که او را هم بازی دهند؛ اما بچهجغد مخالف بود. او میخواست جوجهتیغی فقط با او بازی کند. بنابراین، راسو رفت! در بازی بعدی، بچهروباه از آنها خواست تا او هم بازی کند؛ اما جغد باز هم مخالفت کرد. او میخواست جوجهتیغی فقط با خودش بازی کند. شب بعد خفاش همان تقاضا را کرد و جواب جغد همان بود تا اینکه... .
ساچیکو یعنی شادی
معرفی کتاب
«ساچیکو» مادربزرگی دارد که همنام خودش است. مادربزرگ آلزایمر دارد و حتی او را نمیشناسد. ساچیکو فقط پنج سال دارد و چیزی از این بیماری نمیداند. او سعی میکند با مادربزرگش ارتباط برقرار کند؛ اما مادربزرگ میگوید که او را نمیشناسد و میخواهد به خانه برگردد. ساچیکو فکر میکند حالا که مادربزرگ او را نمیشناسد، چرا باید مراقب او باشد، چرا او باید اینجا باشد، بگذار هرجا دلش میخواهد برود. مادربزرگ از خانه بیرون میرود و... .
هر گیاه فرشتهای دارد
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی پنج حدیث از پیامبر اکرم (ص)، حضرت علی (ع) و امام صادق (ع) است و درباره هریک از احادیث داستان کوتاهی ارائه شده است. این حدیثها درباره بوی خوش، احترام به معلم، زراعت، مراقبت از گیاهان و آلوده نکردن آبهاست. رسول خدا میفرمایند: «هیچ گیاهی نمیروید، مگر اینکه تا زمان بار دادن و چیدن میوههایش، فرشتهای از آن مراقبت میکند.»
پسر، درخت، پرنده
معرفی کتاب
این کتاب حاوی آیهای از قرآن کریم درباره آفرینش زمین و رفتار انسانهاست. همچنین حدیثی از پیامبر اکرم (ص)، درباره تیراندازی و سوارکاری آمده است و سه حدیث از حضرت علی (ع)، امام صادق (ع) و امام سجاد (ع)، درباره ترس، درختکاری و باران. در سوره کهف، آیه هفت آمده است: «ما زمین را به زیبایی آراستیم تا شما را امتحان کنیم و ببینیم کدامتان درست رفتار میکنید.»
غول کمپوتی و چند غول داستان دیگر
معرفی کتاب
این کتاب حاوی شش داستان کوتاه درباره غولهاست. «غول کمپوتی» درباره غولی به نام «غلیغوله» است که از سرزمین افسانه به سرزمین آدمها میآید تا یک نفر را با خود ببرد. او به کارخانه کمپوتسازی میرسد و... . غلیغوله در یک قوطی کمپوت گیر میافتد و هرکاری میکند نمیتواند بیرون بیاید. غلیغوله فکر میکند باید صبر کند. روزها میگذرد تا اینکه بالاخره درِ قوطی باز میشود. غلیغوله ورد غولیاش را میخواند و بیرون میآید و... .
هوشی و کشف آتش
معرفی کتاب
«هوشی» دختر زرنگی بود که در زمانهای خیلیخیلی دور زندگی میکرد. غار خانه آنها بود، ، میوهها، برگ درختان، گوشت خامِ شکار، غذایشان و پوست حیوانات لباسشان. آن سال، فصل زمستان، هوا بسیار سرد شد و برف زیادی بارید. پدر و مادر برای پیدا کردن غذا بیرون رفتند و هوشی با بردار کوچکش تنها ماند. هوشی سعی کرد برادرش را گرم نگه دارد؛ اما نیمههای شب اتفاقی افتاد که باعث شد هوشی آتش و فواید آن را کشف کند!
چشمه مال کیه؟
معرفی کتاب
این داستان درباره فیل بزرگی است که فکر میکند چشمه متعلق به اوست و به خرگوشها اجازه نمیدهد از آن آب بخورند. خرگوشها سعی میکنند مقابل او بایستند و زیر بار حرف زور نروند. وقتی که فیل خواب است، آنها دست و پای او را با طناب میبندند؛ ولی این کار هیچ فایدهای ندارد، فیل خیلی راحت طناب را باز میکند. خرگوشها نقشه دیگری میکشند و شبهنگام به سراغ فیل میروند!
آش دوستی
معرفی کتاب
خرگوشها تصمیم گرفتند آشِ دوستی بپزند و هر خرگوش قسمتی از کار را به عهده گرفت. خرگوش سیاه هم رفت تا هویج بیاورد. سبد خرگوش سیاه خیلی زود پر از هویج شد؛ اما سبد بسیار سنگین شده بود و او نمیتوانست آن را بلند کند. خرگوش تصمیم گرفت با یک تکه چوب، سبد را بلند کند؛ اما... . لاکپشت، خرگوش سیاه را دید و راهنماییاش کرد؛ ولی سبد همچنان سنگین بود. او به نصیحت الاغ و بُزی هم گوش داد؛ اما سبد سنگین بود تا اینکه... .