Skip to main content

هواپیما کبوتر نیست

معرفی کتاب
وقتی کبوتر کوچولوی سفید، بیدار شد، در لانه تنها بود. دیروز برادرش پرواز کرده و رفته بود و شب هم برنگشته بود. کبوتر کوچولو فکر کرد مادرش به زودی برمی‌‏گردد و برایش غذا می‎آورد؛ اما هرچه صبر کرد، خبری از مادر نشد. بالاخره از لانه بیرون آمد و پرواز کرد. همه‌جا پر از ساختمان‌های جورواجور بود. کبوتر کوچولو سرانجام در پارک آب پیدا کرد و برنج‌هایی را خورد که دخترکی برایش ریخت. کبوتر دوباره پرواز کرد و این‌بار به جایی رسید که پرنده‌های خیلی بزرگی روی زمین نشسته بودند، پرند‌ه‌هایی که تا به حال ندیده بود!

اجازه هست؟

معرفی کتاب
اردک دلش می‎خواهد دوستان جدیدی پیدا کند، برای همین تصمیم می‌‏گیرد عضو یک باشگاه شود. او به باشگاه شیرها، مارها و فیل‌ها می‌‏رود؛ اما اردک نمی‌‏تواند مثل شیرها غرش کند، مثل مارها هیس‎هیس کند و مثل فیل‌ها شیپور بزند، پس نمی‎تواند در هیچ‎کدام از این باشگاه‎ها عضو شود. خب او چه ‌کند؟ ...

تق تق، بیا بیرون

معرفی کتاب
این داستان تصویری درباره دوران نوزادی حیوانات است. پرندگان از تخم بیرون می‎آیند. ابتدا یک تخم هستند، بعد از مدتی تخم تَرَک برمی‎دارد و عاقبت می‎شکند و یک جوجه از آن بیرون می‎آید. تخم دیگری هست که هنوز نشکسته است و جوجه‎ها مرتب به آن نوک می‏‌زنند تا سرانجام تَرَک برمی‎دارد و می‎شکند؛ اما از این تخم، جوجه درنمی‎آید! این دیگر چیست؟

گربه پیدا شده!

معرفی کتاب
«جِما» با گربه‌‏اش، «رالف»، در همان ساختمانی زندگی می‏‌کند که «دیلا» و گربه‎اش، «نیبله»، زندگی می‏‌کنند و فقط دو نفر از این موضوع خبر دارند، رالف و نیبله! این دو از صبح تا شب تلفنی با هم صحبت می‏‌کنند! روزی رالف راهی پیدا می‌‏کند تا به دیدن نیبله برود. نیبله هم به خانه رالف می‎رود؛ اما هر دو خانه خالی است! هر دو همان‌جا منتظر می‎ماند؛ و... .

موش راهزن

معرفی کتاب
موش راهزن، موجودی شرور و مخوف است. او جلوی دیگران را می‌گیرد و غذایشان را می‌دزدد. همه حیوانات جنگل، از دست موش راهزن خسته شده‎اند؛ اما نمی‎توانند با او مبارزه کنند. روزی موش راهزن اردک لاغر و ضعیفی را می‏‌بیند که هیچ‎چیزی ندارد تا به او بدهد. برای همین، تصمیم می‌‏گیرد اردک را بخورد! اما اردک می‌گوید خواهرش غذاهای خوشمزه‌ای دارد. می‌تواند او را به نزد خواهرش که در غاری زندگی می‌‏کند، ببرد. موش راهزن برای گرفتن غذاها وارد غار می‎شود و ... .

نویسنده و تصویرگر: موش و قورباغه

معرفی کتاب
یک روز صبح زود، موش با شوق و ذوق از خواب بیدار می‎شود تا داستانی متفاوت بنویسد. موش داستانش را این‎گونه شروع می‏‌کند: «روزی روزگاری در خانه‎ای کوچک و آرام، موشی صبح زود از خواب بیدار می‎شود و میز را آماده می‏‌کند برای... » قورباغه، دوست موش، می‌خواهد به او در نوشتن داستانش کمک کند، برای همین مُدام وسط کار موش می‏‌پرد و پرت‌وپلا می‎گوید. موش تلاش می‌‏کند به قورباغه بفهماند که نباید در کار او دخالت کند؛ اما... .

پشت پنجره

معرفی کتاب
پدر و مادر «علی» به مهمانی رفته‌اند و او در خانه تنهاست. قرار است تکالیفش را انجام دهد و بخوابد تا پدر و مادر بیایند. بعد از خاموش کردن چراغ، علی کسی را می‌‏بیند که پشت پنجره ایستاده است و دست‎هایش را به شیشه می‎کشد! او سعی می‎کند بخوابد؛ اما نمی‎تواند. پشت پنجره دوم اتاق، مار بزرگی نشسته و صورتش را به شیشه چسبانده است! او سعی می‎کند با شمردن اعداد به خواب برود؛ اما ناگهان دو پنجره باز می‎شود و... .

ادوینا دایناسوری که خبر نداشت منقرض شده

معرفی کتاب
«ادوینا» یک دایناسور است و همه مردم شهر او را می‎شناسند. ادوینا با بچه‎های محل بازی می‌‏کند، در همه کارها به دیگران کمک می‌‏کند و... . همه عاشق او هستند، به جز «رجینالد ون هوبی دوبی»! رجینالد می‌‏داند که دایناسورها مدت‎هاست که منقرض شده‎اند و حاضر است این موضوع را ثابت کند؛ اما آیا کسی پیدا می‎شود که به حرف‌های او گوش کند؟ و اگر کسی گوش کند، آن‌وقت بر سر ادوینا چه می‎آید؟

آن دور دورها

معرفی کتاب
پدر «جو» پیام‌های بطری‌ها را جمع می‌کند و به دست صاحبانش می‌رساند و وقتی به خانه برمی‌گردد، داستان جدیدی از ماجراجویی‌هایش را برای جو تعریف می‌کند. جو خیلی دلش می‎خواهد مثل پدرش یک ماجراجوی بزرگ شود؛ اما از چیزهایی که زیر آب هستند می‌ترسد تا اینکه پدر جو بیمار ‎می‌شود. بطری‌های زیادی روی هم تلنبار شده است. حالا چه کسی باید این کار را انجام بدهد؟ بعد از مدتی، جو یکی‌یکی بطری‌ها را به قایق می‎برد، نفس عمیقی می‎کشد و امیدوار است که از عهده این کار برآید؛ اما... .

لطفا از من بترسید

معرفی کتاب
«آلن» تمساحی است که ترساندن را خوب بلد است. هر روز صبح، تمام فلس‌های روی پوستش را تمیز و ناخن‌هایش را تیز می‎کند و دندان‌هایش را حداقل ده دقیقه مسواک می‎زند. بعد به جنگل می‎رود و دندان‌هایش را به هم می‌زند و برای همه رجز می‎خواند. قورباغه‌ها از روی نیلوفرهای مرداب فرار می‎کنند، میمون‌ها از درخت پایین می‎افتند و طوطی‌ها جیغ می‎کشند و آلن خوشحال است. او در پایان روز به خانه برمی‎گردد و بعد از استراحت، جدول حل می‏‌کند و... دندان‌های مصنوعی‌اش را درمی‎آورد! اگر کسی از این راز باخبر شود، چه اتفاقی می‎افتد؟