Skip to main content

یه بوس خوشمزه

معرفی کتاب
پدر «آرمیتا» شهید شده است و او با مادرش زندگی می‌کند. آرمیتا نقاشی‌های قشنگی می‌کشد و همیشه آن‌ها را به عکس پدرش نشان می‌دهد و پدرش همیشه لبخند می‌زند. روزی رهبر به دیدن آن‌ها می‌آید. همه او را «آقا» صدا می‌کنند؛ اما آرمیتا دوست دارد او را بابا صدا کند. آقا صورت او را می‎بوسد و آرمیتا دیگر گریه نمی‌کند. آن بابا در آسمان نگاهش می‌کند و این بابا روی زمین در کنار اوست.

پرواز با پاراموتور را دوست دارم!

معرفی کتاب
«عباس» در تعمیرگاه کار می‎کند و به غیر از خاله‌اش هیچ‌کس را ندارد. روزی پیرمردی شیک‌پوش و تمیز، سراغ عباس می‌آید و او را با خود می‌برد؛ اما عباس نمی‌داند به کجا... . پیرمرد پاراموتور خود را به عباس می‌دهد و می‌گوید از دوستان قدیمی پدرش است. عباس که همیشه رویای پرواز با پاراموتور را داشته است، این هدیه را قبول می‌کند؛ ولی پاراموتور خراب است و باید تعمیر شود. از آن سو، «ثریا»، دختر خاله عباس، نفر دوم المپیاد ریاضی می‌شود؛ اما همیشه با فقر دست به گریبان است و پدر و مادرش هیچ درکی از نخبه بودن او ندارند.

کمیک استریپ‌های شهاب

معرفی کتاب
داستان کتاب درباره طلبه جوانی است که به دلیل مشکلات خانوادگی، توانایی صحبت و سخنرانی در جمع را ندارد و در مواجهه با افراد دچار لکنت زبان می‌شود. نا‌امید شدن جوان، عشقی عفیفانه و پاک و ارتباط با پدری بداخلاق و خودرأی، مشکلات مالی و تصمیم‌گیری درباره آینده، زندگی "شهاب" را به مرز ناامیدی و دوری از مردم می‌کشاند.از سوی دیگر، پدر شهاب که با طلبه شدن پسرش مخالف بوده، با مشاهده ناتوانی او در منبر رفتن، طلبه شدن او را هم بی نتیجه یافته است و بهانه دیگری برای سرزنش کردن شهاب پیدا کرده است.

گمشده

معرفی کتاب
این کتاب حاوی سه داستان کوتاه با عنوان‌های «گمشده»، «تلافی» و «قاب شکسته» است. «گمشده» داستان شیطنت‌های دوران مدرسه است. «مریم» هنگام خارج شدن از مدرسه یک دفتر زیبا و تمیز پیدا می‌کند. او تصمیم می‌گیرد صاحب دفتر را بیابد. بنابراین، دفتر را با خود به خانه می‌برد. مریم متوجه می‌شود که دفتر متعلق به معلمشان است. او به دنبال نام خود در دفتر است تا بداند خانم معلم چه نظری درباره او دارد که با حقیقتی تلخ روبه‌رو می‌شود.

هیج طوفانی راهش را عوض نمی‌کند

معرفی کتاب
در این داستان پسر کوچکی با عجله به روستا می‌آید و خبر جاری شدن سیل را به اهالی می‌رساند. بزرگان روستا دور هم جمع می‌شوند تا چاره‌ای بیندیشند و... . نویسنده هدفش را فاصله میان حرف زدن و عمل کردن قرار داده است و به این معنا اشاره می‌کند که به عمل کار برآید، به سخندانی نیست.

قصه‌پیرزنی که دلش می‌خواست تمیزترین خانه‌ دنیا را داشته باشد

معرفی کتاب
این داستان پیرزنی است که در روستایی زندگی می‌کند. او بسیار تمیز است و همیشه در حال نظافت؛ اما هر چه تلاش می‌کند و خانه‌اش را آب و جارو می‌کند، باز هم در خانه‌اش گرد و خاک هست. روزی پیرمردی در گذر از روستای پیرزن، مهمان او می‌شود و با دیدن غصه پیرزن، او را راهنمایی می‌کند تا بتواند تمیزترین خانه روستا را داشته باشد.

حقیقت و مرد دانا

معرفی کتاب
داستان درباره پسرکی است که به دنبال حقیقت می‌گردد. او از همه می‌پرسد که حقیقت چیست و هر کس به او پاسخی می‌دهد؛ اما پسرک قانع نمی‌شود. او به راه می‌افتد و همه جا به دنبال مرد دانایی است که حقیقت را نشانش بدهد. پسرک از آبادی‌های بسیاری عبور می‎کند و آدم‌های زیادی را می‌بیند و چیزهای زیادی یاد می‌گیرد. سال‌ها می‌گذرد، او به مرد جوانی تبدیل می‌شود؛ اما هنوز مرد دانا را نیافته است.

بازیافت بامزه!

معرفی کتاب
بازیافت زباله‌ها از موضوعاتی است که در زندگی مدرن و صنعتی امروزی بر آن تأکید می‌شود. کتاب حاضر از مجموعۀ «کتاب‌‌های سبز» داستانی کودکانه با شخصیت‌های حیوانات را با همین موضوع به تصویر می‌کشد. شخصیت‌های داستان هر کدام بازیافت یکی از مواد قابل استفادۀ مجدد را برعهده‌می‌گیرند و در طول داستان کودک را با چگونگی بازیافت و مواد قابل بازیافت آشنا می‌کنند. مخاطب در نهایت با سه دسته مواد بازیافتی و رنگ مخصوص هر کدام آشنا می‌شود.

مراد هفت‌ساله مراد

معرفی کتاب
«مراد» پسری بود که بعد از هفت سال انتظارِ پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگش به دنیا آمد. آن‌ها سعی می‎کردند، همه‌چیز را برای او فراهم کنند، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. بدین‌ترتیب مراد به پسری لوس و از خودراضی تبدیل شد. او هیچ کاری نمی‌کرد؛ حتی راه هم نمی‌رفت؛ چون پدربزرگش او را روی شانه‌هایش می‌گذاشت و به همه‌جا می‌برد. بعد از هفت سال، مراد به مدرسه رفت و در آنجا اتفاقاتی رخ داد که باعث شد او غرور و تکبر خود را کنار بگذارد.

ارباب‌ها

معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره نظام فئودالی و اربابانی است که برای سود بیشتر، از رعایا کار کشیدند و آزار و اذیت فراوانی را به آنان روا داشتند. ارباب از «مرادعلی» می‌خواهد که خواهرش را به خانه او بفرستد تا در آنجا کار کند. مرادعلی رضایت نمی‌دهد و اعتراض می‌کند. در برابر این اعتراض باران مشت و لگد بر سر و صورتش می‌بارد و در اصطبل زندانی می‌شود. او از اصطبل فرار می‌کند و راهی روستای شریف آباد می‌شود تا... .