Skip to main content

بهترین اردوی کوهستانی

معرفی کتاب
«نیما» و «شایان» همراه پدرانشان به اردو می‎روند. در طول راه به بچه‌ها خیلی خوش می‌گذرد. سرانجام به جایی می‌رسند که باید پیاده ادامه دهند. نیما و شایان از دیدن مناظر بسیار لذت می‌برند و یاد می‌گیرند که طبیعت همان‌طور که زیباست، خطرناک هم هست و باید مراقب همه چیز باشند. در ادامه راه آن‌ها متوجه می‌شوند که نقشه را جا گذاشته‌اند و مسیر را اشتباه رفته‌اند و... .

تولد رزی

معرفی کتاب
«رُزی» با کارت‌های دعوت صورتی‌رنگ، همه دوستانش را به جشن تولدش دعوت می‌کند. «یاسی» خودش برای رزی هدیه‌ای زیبا درست می‌کند و خیلی خوشحال است که به این جشن دعوت شده است. در جشن یکی از عروسک‌های رزی خراب می‌شود و رزی فکر می‌کند یاسی این کار را کرده است. یاسی آنقدر ناراحت می‌شود که بدون خداحافظی از آنجا می‌رود و... .

خانه درختی

معرفی کتاب
«سام» در شهر کوچکی، نزدیک جنگل زندگی می‌کند. روزی برای آن‌ها مهمان می‌آید و سام تصمیم می‌گیرد دو پسر هم‌سن خود را به جنگل ببرد و خانه درختی‌اش را به آن‌ها نشان بدهد. سام برای جلب توجه آن‌ها دروغی می‌گوید که باعث دردسر همه می‌شود.

آیا من بزرگ شده‌ام؟

معرفی کتاب
پدر و مادر «رامین» کارمند هستند. مادر هر روز قبل از اینکه به محل کارش برود، رامین را به مدرسه می‌رساند؛ ولی رامین دوست دارد تنهایی به مدرسه برود و مثل «پویا»، دوستش، با اتوبوس به خانه بازگردد. سر کلاس پویا به رامین می‌گوید که می‎خواهد چند ماهی قرمز بخرد و به او پیشنهاد می‎کند که با هم بروند. رامین دلش می‌خواهد ؛ اما مردد است و... .

گنج سینا

معرفی کتاب
«سینا» همیشه به جای درس‌ خواندن، کتاب داستان می‌خواند و خیال‌پردازی می‌کند و در مدرسه نمره‌های خوبی نمی‌گیرد. «علی» و «پویا»، دوستان سینا، بچه‌های زرنگی هستند و همیشه نمره‌های خوبی می‌گیرند و تشویق می‌شوند. برگه امتحانی سینا به دست آقای همسایه می‎افتد و سینا نگران است که هر لحظه ممکن است آقای همسایه موضوع را به پدرش بگوید.

حریم

معرفی کتاب
آقای «شمس» پنج میلیارد و ششصد میلیون تومان به آقای «شرفی» داده است؛ اما حالا خبر فرار او را می‌شنود. آقای شمس با عصبانیت به راننده‌اش می‌گوید که به اداره آگاهی برود. راننده به سرعت به خیابان بعدی می‎پیچد که ناگهان وانتی را روبه‌روی خود می‌بیند و... .

جشن تولد پُردردسر

معرفی کتاب
بچه‌ها در پارکینگ مشغول بازی هستند که «عباس چاقالو» به یکی از ماشین‌ها می‌خورد و آینه ماشین کَنده می‌شود. همه می‌ترسند و هر کدام در گوشه‌ای مخفی می‌شوند. وقتی بالاخره صدای آژیر ماشین قطع می‌شود، بچه‌ها جمع می‌شوند تا راه چاره‌ای پیدا کنند که روشنک، دختر صاحب ماشین، از راه می‌رسد و... .

مردی که خودش را پیدا کرد

معرفی کتاب
بچه‌ها می‌خواهند داخل پارکینگ «دزد و پلیس» بازی کنند؛ ولی آقای «قالیچی» آن‌ها را بیرون می‌کند. بچه‌ها در خیابان مشغول بازی هستند که مردی را می‌بینند. آن مرد همان موقع از هوش می‌رود. بچه‌ها دور مرد جمع می‌شوند و فکر می‌کنند او مرده است که ناگهان... .

بیز...بیز...بیزینس

معرفی کتاب
بچه‎ها مشغول بازی هستند که می‌شنوند یک نفر جوجه می‌فروشد. آن‎ها تصمیم می‌گیرند جوجه بخرند و بزرگ کنند و با این کار بیزینس راه بیاندازند. بچه‌ها می‌خواهند در اتاق سرایداری از جوجه‌ها نگهداری کنند و هر کدام به چیزهایی که می‌توانند بخرند، فکر می‌کنند و... .

جنازه . . . با اجازه!

معرفی کتاب
آقای «قالیچی» با کاغذی که روی تابلوی اعلانات می چسباند، به همه خبر می‌دهد که دیشب، ساختمان روبه‌رویی دزد آمده است؛ ولی همه بچه‌ها از ماجرا خبر دارند و می‌خواهند دزد را پیدا کنند. بچه‌ها فکر می‌کنند آقای «فشارکی» دزد است؛ به همین علت او و رفت و آمدهایش را زیر نظر می‌گیرند.