قصه گرگ
معرفی کتاب
پدر ِ «میشل»، هرشب قصهای برای او تعریف میکند. اینبار میشل از پدرش میخواهد که قصهای درباره یک مرغ بگوید. میشل اسم مرغ را «رنگینکمان» میگذارد و پدرش ادامه میدهد که رنگینکمان در لانهای در مزرعه و ته جنگلی تاریک زندگی میکند، جنگل تاریکی که گرگی هم آنجا هست و... . هرشب پدر قسمتی از داستان مرغ رنگینکمان را برای پسرش تعریف میکند، داستانی که پدر و پسر با هم آن را خلق میکنند و... .
شب بخیر ماه
معرفی کتاب
بچهخرگوش برای خواب آماده میشود. او با تاریک شدن اتاق، به آنچه در اتاقش وجود دارد، یک به یک شب به خیر میگوید. نویسنده در این داستان، کودکان را دعوت به اندیشیدن میکند و اینکه چه چیزهایی در اطراف آنها ارزش این را دارند که در پایان روز به یاد آورده شوند و میتوانند با آنها خداحافظی کنند. تصویرگر کتاب نیز براساس آنچه نویسنده روایت میکند، تصویرهای رنگی و سیاه و سفیدی ارائه کرده است که به کودک آرامش و اعتمادبهنفس میبخشد. درواقع داستان و تصاویر آن به صورت پیوسته کودک را به خوب دیدن تشویق میکنند.
یک دوست باحال یخی
معرفی کتاب
«الیوت» پسر مودبی است، به همین دلیل وقتی پدرش پیشنهاد میکند به آکواریوم بروند، قبول میکند با اینکه فکر میکند آنجا شلوغ و پر از سر و صداست. در آکواریوم هیچچیز توجه الیوت را به خود جلب نمیکند تا اینکه چشمش به پنگوئنها میافتد. چقدر آنها مرتب هستند، انگار لباس رسمی پوشیدهاند! الیوت کوچکترین پنگوئن را در کولهپشتیاش میگذارد و آن را به خانه میبرد؛ اما پدرش فکر میکند او یک عروسک پنگوئن خریده است. وقتی پدر الیوت متوجه پنگوئن واقعی بشود، چه عکسالعملی نشان میدهد؟
سلطان آسمانها
معرفی کتاب
این داستان درباره جشن «بَسِنت» در پاکستان است، جشن سالانه بادبادکها. پسرکی که نمیتواند راه برود، در روز جشن، بهترین بادبادکی را که تا به حال درست کرده است، به آسمان میفرستد. او با همین بادبادک کوچک و با ترفندهایی که به کار میبرد، نخ تمام بادبادکها را پاره میکند، باعث سقوط آنها شده و پیروز میشود. همچنین میتواند تمام بادبادکهای سرنگون شده را یک جا جمع کند. در پایان روز، او به دخترکی که خود باعث سقوط بادبادکش شده است، بادبادک زیبایی هدیه میدهد.
قندیل کوچک
معرفی کتاب
امیر شهر از دنیا میرود و تنها بازماندهاش، دختر کوچکش است که نمیتواند به جای پدر بنشیند. امیر در وصیتنامهاش از دخترش خواسته است که خورشید را به قصر بیاورد تا بتواند جانشین او باشد، وگرنه تمام عمرش را باید در صندوق دربستهای بگذراند! دخترک همراه دانشمند پیر قصر به بالای کوه میرود؛ اما خورشید بسیار دور است و دست هیچ انسانی به آن نمیرسد. دخترک غمگین است و نمیداند چه کند تا اینکه در اتاقش نامهای پیدا میکند. در نامه نوشته بود: «تو نمیتوانی خورشید را در اتاق دربستهای پیدا کنی». دخترک... .
مسافر خانه ماه نصفه
معرفی کتاب
«آرون» که در تکلم ناتوان است، پدرش را از دست داده است و با مادرش زندگی میکند. در آستانه دوازدهسالگیِ «آرون»، مادرش او را تنها میگذارد و به بازار ماهانه میرود، جایی که همیشه با آرون میرود؛ اما اینبار از آرون که به جای حرف زدن، مینویسد، میخواهد در خانه بماند و تنهایی کارهایش را انجام دهد و گلیمش را از آب بیرون بکشد. تا به حال پیش نیامده است که بیشتر از چند ساعت از جلوی چشم مادرش دور باشد. اگر در نبودِ مادر، اتفاق غیرمنتظرهای بیفتد، چه؟ اگر خانه آتش بگیرد یا دریا طوفانی شود، او چه باید بکند؟
ساداکو و هزار درنای کاغذی
معرفی کتاب
سالها پیش، وقتی «ساداکو»، فقط دو سال داشت، امریکا بمب اتم را روی شهر او، «هیروشیما»، انداخت. بعد از گذشت نُه سال از آن واقعه، هنوز بسیاری از مردم شهر بر اثر بیماری «لوکمی» یا سرطان خون جان میدادند! دَه سال بعد، ساداکوی دوازده ساله، بر اثر تشعشات اتمی، به سرطان خون مبتلا شد و از دنیا رفت. این کتاب داستان زندگی اوست.
دیو
معرفی کتاب
«استیو هارمونِ» سیاهپوست، به جرم قتل در زندان است و شاید تا آخر عمرش آنجا بماند! اکنون در دادگاه محاکمه میشود. او فقط شانزده سال دارد! جریان از این قرار است که استیو همراه دو نفر دیگر به قصد دزدی وارد داروخانه آقای «نزبیت» میشوند. استیو اول از همه وارد میشود تا مطمئن شود پلیس آنجا نباشد. بعد بیرون داروخانه میایستد تا مراقب رفت و آمدها باشد. در داروخانه دو نفر دیگر با آقای نزبیت درگیر میشوند و صاحب داروخانه با اسلحه خودش کشته میشود! آیا بیگناهی استیو ثابت میشود یا به اعدام محکوم میشود؟
پکس
معرفی کتاب
جنگ شروع شده است و پدر «پیتر» باید برای خدمت به وطن برود. بنابراین، پیتر هم باید نزد پدربزرگش برود و این یعنی باید از روباهش، «پکس»، جدا شود. پدر میگوید پیتر باید روباه را به جنگل ببرد و رهایش کند؛ اما این چطور ممکن است؟ او نسبت به پکس حس عجیبی دارد، یک جور حس یکی بودن! وقتی پیتر مجبور میشود پکس را رها کند و وقتی سوار ماشین شده و با سرعت از جنگل دور میشود، احساس میکند خودش را آنجا جا گذاشته است.