Skip to main content

این گوزن مال من است

معرفی کتاب
چندوقت پیش، گوزنی نزد «ویلفرد» آمد. ویلفرد فکر ‏کرد که آمدن گوزن بی‎دلیل نیست، اسمش را «مارسل» گذاشت و قوانین مربوط به حیوانات دست‌آموز را برایش توضیح داد؛ ولی مارسل فقط بعضی از این قوانین را رعایت می‌‏کرد، مثلاً وقتی ویلفرد به موسیقی گوش می‎داد، مارسل سروصدا نمی‏‌کرد یا وقتی باران می‎آمد، برای ویلفرد سایه‎بان می‎شد و... . روزی در پیاده‎روی طولانی، ویلفرد و مارسل به پیرزنی رسیدند که مارسل را «رودریگو» صدا می‏‌کرد و می‎گفت که گوزن متعلق به اوست! ویلفرد حیرت زده شد و فکر کرد پیرزن اشتباه می‏‌کند؛ اما... .

کیت، گربه و ماه

معرفی کتاب
هنگامی‌که ماه در آسمان می‎درخشید و همه خانه‌ها غرق در خواب بود، صدای «میومیوی» گربه‌ای، «کیت» را بیدار کرد. کیت از پنجره گربه سفیدی را دید که روی دیوار باغ، در حال لیسیدن پنجه‌هایش بود. کیت به گربه نگاه کرد و آرام گفت: «میو». کیت از اتاقش بیرون رفت و درحالی‌که تبدیل به گربه‌ای راه‎راه می‎شد، روی دیوار باغ پرید و همراه گربه سفید به راه افتاد. آن‌ها با هم کوچه‌پس‌کوچه‌ها را رد کردند و از شهرها گذشتند و با هم کلی میومیو کردند؛ حتی ماه هم میومیو کرد. صبح روز بعد، همه از رویایی که دیشب دیده بودند، گفتند و کیت فقط میومیو کرد!

بابا و دایناسور

معرفی کتاب
«نیکولاس» از تاریکی می‏‌ترسد، همین‌طور از حشره‌های بزرگی که لای بوته‌ها زندگی می‏‌کنند و از زیر در پوش‌های فاضلاب؛ اما پدرش از هیچ‎چیز نمی‌‏ترسد. نیکولاس سعی می‌‏کند مثل پدرش شجاع باشد و برای این کار به کمک نیاز دارد. او همیشه یک دایناسور عروسکی همراه دارد؛ چون دایناسورها از هیچ‎چیز نمی‏‌ترسند. دایناسور نیکولاس هنگام سنگ‌نوردی و شنا و... همراه اوست و نیکولاس بسیار شجاع و نترس است تا اینکه روزی دایناسور گم می‎شود! حالا چه اتفاقی می‎افتد؟

سفر به خیر قطره کوچولو

معرفی کتاب
این داستانِ سفرِ یک قطره آب است. قطره‌ای که ته ظرفی باقی مانده است. او به کمک آفتاب سبک ‎شده و به آسمان می‎رود و در ابری ساکن می‌شود. هوا آن‌قدر سرد است که او تبدیل به یک قطره آب می‎شود و باد او را جایی خیلی دور و خیلی بالا می‎برد. بعد ابر می‎ایستد و قطره کوچولو شبیه بلور برف می‎شود. او روی گلبرگ گلی می‎نشیند و با اولین تابش خورشید آب می‎شود، سپس از روی گلبرگ‌ها سُر می‎خورد و... .

غارهای فراموشی

معرفی کتاب
«مارتی» و خانواده‌اش مانند بسیاری از خانواده‌های دیگر در کره ماه و زیر گنبدی بزرگی به نام «حباب» زندگی می‎کنند! اما زندگی زیر حباب، با وجود تمام امکانات رفاهی و تفریحی‌اش، برای او یکنواخت شده است. مارتی و یکی از دوستانش تصمیم می‎گیرند از حباب خارج شوند و گشتی در سطح ماه بزنند. «استیو» پیشنهاد می‎کند که به نخستین ایستگاه تحقیقاتی انسان‌ها در کره ماه سری بزنند... . آن‌ها در ایستگاه چه می‎یابند و چگونه در اعماق این کره به راز جاودانگی پی می‎برند؟

نجات

معرفی کتاب
از وقتی «سورن» جغد را ربودند و به مدرسه‌ سنت‌ایگی بردند، برای دیدنِ دوباره‌ خواهرش، «اگلانتین»، لحظه‌شماری می‌کرد. حالا اگلانتین به زندگی سورن برگشته‌؛ اما سختی‌هایی را پشت سر گذاشته است که شرحش در کلمات نمی‌گنجد. «ازیل‌ریب»، معلم سورن، نیز ناپدید شده است. در عمق سنگدان سورن، چیزی قدرتمندتر از دانش به او می‌گوید که بین این رخدادهای مرموز ارتباطی وجود دارد. او باید برای نجات ازیل‌ریب، راهیِ ماجراجوییِ خطرناکی شود و... .

سفر

معرفی کتاب
وقتی «سورن»، «گیلفی»، «شفق» و «حفار» همدیگر را دیدند، یتیم بودند. آن‌ها توانستند دو تن از وحشی‎ترین جغدهای جنگجو و برگزیده آکادمی سنت‌ایگی را شکست بدهند و همانجا فهمیدند که برای همیشه یک گروه می‎مانند. آن چهار جغد به طرف درخت گاهول پرواز می‌‏کردند، درختی که دسته‌ای از جغدها در آن زندگی می‏‌کردند که شب‌ها کارهای شرافتمندانه‎ای انجام می‎دادند. آن‌ها می‎خواستند بخشی از قلمروی کهن جغدهای سلحشور نگهبان و خاموش‌بال باشند؛ اما با آزمون‌هایی روبه‎رو می‎شوند که هرگز تصورش را هم نمی‏‌کردند. آیا آن‌ها می‎توانند از پس این آزمون‌ها برآیند و جغدهای گاهول شوند؟

اسارت

معرفی کتاب
«سورن» از جغدهای انباری است و در جنگل تایتو متولد شده است؛ اما در دنیای جغدها شرارتی در کمین است، شرارتی که صلح تایتوها را برهم می‎زند. سورن اسیر می‌‏شود و به دره‎ای تاریک و مخوف می‎رود که به یتیم‎خانه مشهور است. سورن و دوستش، «گیلفی» می‏‌دانند که تنها راه خروج، مسیری رو به بالاست. بنابراین برای فرار باید کاری کنند که تا به حال انجام نداده‌‏اند. آن‎ها باید پرواز کنند و به این ترتیب سفر جادویی آن‎ها آغاز می‎شود.

داستان غاز کوچولویی که خیلی تر‌و‌فرز نبود

معرفی کتاب
غاز مادر ششمین تخمش را هم گذاشت و با خیال راحت روی آن‌ها نشست. غاز پدر همان دور و بر بود و همه‎چیز را زیرِ نظر داشت.... بالاخره انتظار به پایان رسید و جوجه‌غازها یکی‌یکی از تخم بیرون آمدند؛ اما هنوز از جوجه ششم خبری نبود. غازکوچولو زمانی از تخم بیرون آمد که خواهرها و برادرهایش می‎توانستند روی پاهایشان بایستند. حالا آن‌ها باید منتظر او می‎ماندند! روز بعد جوجه‎ها دنبال پدر و مادر راه افتادند؛ اما جوجه‌کوچولو نمی‎توانست مثل آن‌ها تند راه برود. غاز کوچولو دیرتر از بقیه خواهرها و برادرهایش شنا کردن و همین‌طور پرواز را یاد گرفت؛ اما او یک ویژگی منحصربه‌فرد داشت و... .

در زمستانی

معرفی کتاب
در نزدیکی مسکو، در جنگل درختان توس، کنار جویباری، روستایی هست. «آنا پتروونا» در این روستا زندگی می‏‌کند. او سن و سال زیادی دارد و کلبه‎اش بسیار کوچک است. او یک سگ و یک گربه دارد. آنا همیشه چیزی برای تعریف کردن دارد، قصه ماه، گربه در سطل، مرغ‌های دریایی، چانچو و... و درِ زمستانی! او می‏‌گوید در زمستان درِ خانه‎اش باز نمی‎شود و آن موقع است که از درِ زمستانی خانه استفاده می‏‌کند، دری که فقط زمستان‎ها باز می‎شود!