زولو به مدرسه میرود
معرفی کتاب
آقای «امیری»، «زولو» زرافه را تنها در دشتهای آفریقا پیدا کرده بود و با خودش به شهر آورده بود و در خانهاش نگهداری میکرد. حالا زولو به خواست آقای امیری باید به مدرسه می رفت. بنابراین، باید هرروز صبح زود از خواب بیدار می شد و تکالیفش را انجام می داد؛ اما زولو نمیتوانست هیچکدام از این کارها را به درستی انجام دهد!
عمو زالا
معرفی کتاب
ساعت رومیزی «زولو» زرافه که حالا در خانه آقای «امیری» و دخترش، «ملیکا»، زندگی میکند، به صدا درمیآید. زولو به سرعت از جایش بلند میشود، چمدان بزرگش را از زیر تخت بیرون میکشد، آن را باز میکند و با یک حرکت، لباسها و قاب عکسهایش را در آن میگذارد و آماده رفتن میشود. او میخواهد نزد عمو «زالا» برود که در دشتهای آن طرف شهر زندگی میکند؛ اما همینکه میخواهد پایش را از اتاقش بیرون بگذارد، ملیکا را میبیند که کولهپشتی بزرگش را روی شانهاش انداخته است و... .
بابا امیری
معرفی کتاب
«زولو» زرافهای است که در شهر و در خانه آقای «امیری» و دخترش، «ملیکا»، زندگی میکند و با بچههای آدمها به مدرسه میرود! روزی زولو از خواب بیدار میشود و پس از کلی تلاش سوار سرویس مدرسه شده و به آنجا میرود. زولو با خودش فکر میکند که اگر او پدر داشت، وضعیت زندگیاش تغییر میکرد. آن روز زولو با سرویس مدرسه به خانه برنگشت، بلکه قدمزنان به راه افتاد و به پدرش فکر کرد. وقتی زولو به خانه آقای امیری رسید، دید که او چقدر نگران است و... .
دانه هندوانه
معرفی کتاب
تمساح عاشق هندوانه است و به نظرش هندوانه بهترین خوراکی است. تمساح هندوانه را برای صبحانه، ناهار، شام و حتی برای دسر دوست دارد! روزی درحالیکه تندتند هندوانه میخورد، یکی از دانهها را قورت میدهد و... . تمساح نگران است که دانه در شکمش رشد کند و میترسد مبادا ساقههای آن از گوشهایش بیرون بزند. او فکر میکند شکمش باد میکند و رنگ پوستش صورتی میشود و نکند او را در سالاد میوه بیندازند! تمساح خیلی ناراحت است و کمک میخواهد؛ ولی ناگهان... .
تیک تیک
معرفی کتاب
آقا موشه چنگال بزرگی را در راهآب پیدا میکند. آقا سگه میپرسد که این چنگال را برای چه میخواهی؟ موشه میگوید میخواهد با آن مانند یک قلاب از آب غذا بگیرد. آقا سگه از موش میخواهد تا چنگال را به او بدهد تا پشتش را بخاراند؛ اما آقای کلاغ فکر میکند چنگال پشت آقای سگ را زخمی میکند و از موش میخواهد تا چنگال را به او بدهد تا آن را در گنجهاش بگذارد. وقتی آن سه در حال دعوا بر سر چنگال هستند، صدای پای بچهگربهای را میشنوند که سه تا پا دارد! آنها تصمیم میگیرند کاری بکنند.
فرانکلین میگوید دوستت دارم
معرفی کتاب
روز تولد مادر «فرانکلین» نزدیک است و فرانکلین فکر میکند چه هدیهای برای مادرش تهیه کند. او با دوستانش درباره این موضوع مشورت میکند و هر یک از آنان نظری دارند. روز تولد فرا میرسد و فرانکلین تصمیم میگیرد تمام کارهایی که دوستانش گفتهاند، انجام دهد؛ اما او یک هدیه دیگر هم برای مادرش در نظر گرفته است. هدیهای که روزها به آن فکر کرده است.
فرانکلین و توفان
معرفی کتاب
«فرانکلین» به شدت از توفان میترسد! روزی که قرار است به خانه روباه برود تا با هم بازی کنند، ابرهای سیاه آسمان را میپوشانند. فرانکلین فکر میکند بهتر است از خانه بیرون نرود؛ اما مادرش میگوید قبل از شروع باران، میتواند به خانه روباه برسد. فرانکلین درحالی به خانه روباه میرسد که باد، برگ و خاشاک را از زمین بلند میکند. او پیشنهاد میدهد که داخل خانه بروند؛ ولی روباه دوست دارد حرکت ابرها را ببیند و وزش باد را احساس کند، چیزهایی که به نظر فرانکلین خیلی ترسناک هستند! شاهین و سگ آبی هم میرسند. رعد و برق آسمان را روشن میکند و... .
فرانکلین زود باش!
معرفی کتاب
«فرانکلین» خیلی از کارها را میتواند به تنهایی انجام دهد؛ اما خیلی کُند است، حتی از یک لاکپشت معمولی هم کُندتر. فرانکلین هیچگاه سرِ وقت حاضر نمیشود! روزی میخواهد به خانه خرس برود؛ چون روز بهخصوصی است و فرانکلین نباید دیر کند. خانه خرس اصلاً دور نیست؛ اما فرانکلین یک چیز غیرعادی میبیند! خرگوش در حال بالا و پایین پریدن است و از فرانکلین میخواهد تا با هم بازی کنند. خرگوش یادش نیست که فرانکلین خیلی آهسته راه میرود... . فرانکلین دوباره راه میافتد. اینبار لای بوتهها، روباه را میبیند و... . آیا فرانکلین به موقع به خانه خرس میرسد؟
قانونهای آبکی
معرفی کتاب
این کتاب درباره حفاظت از محیط زیست و مصرف آب است. ماهی قدبلند و دوستانش در برکهای زندگی میکردند. برکه قانونی داشت که همه آن را رعایت میکردند. «در مصرف آب صرفهجویی کنید». برای ساکنان برکه خیلی مهم بود که برکهشان قشنگترین برکه دنیا باشد؛ اما روزی اتفاق عجیبی افتاد! آب برکه کم شد و ماهی قدبلند و دوستانش مجبور شدند قوانین جدیدی وضع کنند و کلاه ضدخفگی سرشان کنند. چندهفته بعد، اتفاق دیگری افتاد... . شایان ذکر است که این کتاب تصویری است و تصاویر همراه متن، داستان را روایت میکنند.
متهم ردیف اول، قونقورو
معرفی کتاب
در غروبی دلانگیز و تابستانی، خرس نوجوان دو و نیم سالهای به نام «قونقورو»، تصمیم میگیرد به
خانه خاله «گوونگویگولی« برود. قونقورو طبق نقشهای که دارد راه میافتد و به جایی میرسد که باید یک درخت سرخدار ببیند؛ امابه جای آن یک خط سیاه میبیند. خرس تا به حال چینی چیزی ندیده است و با ترس به اطرافش نگاه میکند. او در همان حال، متوجه ماشینها و آدمها میشود و... . قونقورو برخلاف نصیحت مادرش وارد زندگی شهری میشود و اتفاقاتی را تجربه میکند که باعث میشود درنهایت به زندان بیفتد.
خانه خاله «گوونگویگولی« برود. قونقورو طبق نقشهای که دارد راه میافتد و به جایی میرسد که باید یک درخت سرخدار ببیند؛ امابه جای آن یک خط سیاه میبیند. خرس تا به حال چینی چیزی ندیده است و با ترس به اطرافش نگاه میکند. او در همان حال، متوجه ماشینها و آدمها میشود و... . قونقورو برخلاف نصیحت مادرش وارد زندگی شهری میشود و اتفاقاتی را تجربه میکند که باعث میشود درنهایت به زندان بیفتد.