من میبینم
معرفی کتاب
«شانهبهسرِ» جهانگرد به درخت بزرگی میرسد که جغدها در آن زندگی میکنند. شب در راه است و شانهبهسر تصمیم میگیرد آنجا بماند؛ اما صبح روز بعد، جغدها مانع پرواز او میشوند. آنها فکر میکنند هیچکس در روز نمیبیند، پس چطور او میخواهد پرواز کند؟ شانهبهسر برای جغدها توضیح میدهد که همه کارها در روز انجام میشود؛ اما آنها نمیپذیرند و تصمیم میگیرند او را کور کنند! چه اتفاقی برای شانهبهسر میافتد؟
خرس تنبل
معرفی کتاب
در جنگلی سرسبز و بزرگ، خرسی زندگی میکند که بسیار چاق و تنبل است. دوستانش همیشه او را مسخره میکنند و تنبلیاش را به رُخش میکشند شاید که خرس خجالت بکشد و دست از تنبلی بردارد. خرس تنبل دلش میخواهد مثل دیگران زرنگ باشد؛ اما نمیداند چطور و چگونه تا اینکه گوزن نزد خرس میرود و از خرگوش پیری میگوید که نزدیک کوه زندگی میکند و درمان هر دردی را میداند. آیا خرس قبول میکند که نزد خرگوش پیر برود؟ و آیا تنبلیاش درمان میشود؟
مورچههای ندانمکار
معرفی کتاب
در آخرین روزهای تابستان، مورچهها به سختی کار میکنند تا غذای کافی برای زمستان طولانی جمع کنند. یکی از مورچهها روی بوته خیار، شتههایی سبزرنگ میبیند که شیره برگها را میخورند. از زیر شکم شتهها، شیرهای شیرین و خوشمزه میچکد. مورچه و دوستانش تصمیم میگیرند شتهها را به لانه ببرند و از شیره شتهها تغذیه کنند. آیا این کار امکانپذیر است؟ آیا مورچهها دیگر احتیاجی به کار کردن ندارند؟
قلقلجان و دنباله جادویی
معرفی کتاب
«قلقل» جان، موشی بازیگوش و شکمو است. او آرزو دارد هرجا میخواهد برود و هرچه میخواهد بخورد؛ اما دست هیچ گربهای به او نرسد و از هیچکس کتک نخورد. او به دیدن موش کور، جادوگر موشها، میرود و چاره کار را از او میپرسد. موش کور با پوست گردو، پر کلاغ و یک تکه نخ، دنبالهای درست میکند و به دُم قلقلجان میبندد و تأکید میکند که نباید تمشک بخورد وگرنه جادو باطل میشود؛ اما قلقلجان عاشق تمشک است.
با احتیاط باز کنید. خطر گازگرفتگی!
معرفی کتاب
راوی داستان قرار است داستان «جوجهاردک زشت» را تعریف کند که ناگهان سر و کله یک کروکودیل پیدا میشود، کروکودیلی بسیار بزرگ و ترسناک، اما او نباید اینجا باشد. کروکودیل که گرسنه است، حروف کتاب را میخورد و راوی سعی میکند جلوی او را بگیرد و کاری میکند که کروکودیل به خواب برود. درحالیکه کروکودیل خواب است، راوی روی او نقاشی میکشد، پاپیونی روی سرش، دامنی چیندار دور کمرش و... . با این کار کروکودیل بیدار میشود و... .
اردک کوچولو
معرفی کتاب
مادرِ پنج جوجهاردک، فکر میکند که آنها به اندازه کافی بزرگ شدهاند و باید شنا کردن را یاد بگیرند؛ اما جوجهها از آب میترسند و حاضر نیستند وارد برکه شوند. اردکِ مادر بچههایش را تشویق میکند و آنها یکییکی وارد آب میشوند. نویسنده با این داستان، اعداد یک تا پنج را به کودکان میآموزد. شایان ذکر است که تصاویر کتاب، نقش مهمی در یادگیری این اعداد دارند.
موجودات کوچک
معرفی کتاب
بچهخوکها، «پپا» و «جرج»، به پدربزرگشان در کندن سبزیجات کمک میکنند که ناگهان یک حلزون میبینند. پدربزرگ برای آنها درباره حلزون توضیح میدهد. دوستان پپا و جرج به آنجا میآیند و حالا همگی میخواهند حلزون شوند! پدربزرگ برای بچهها درباره زنبور صحبت میکند، درباره صدای آنها، کارشان و خانههایشان. حالا همه بچهها میخواهند زنبور باشند!
دوست
معرفی کتاب
موش سبز کوچولو خیلی غمگین است. او هیچ دوستی ندارد که بغلش کند و با او صحبت کند. موش سبز تصمیم میگیرد برای خودش دوستی پیدا کند. او از ملخ که سبز است میخواهد که با هم دوست باشند؛ اما ملخ نمیپذیرد. موش از قورباغه و آفتابپرست هم تقاضای دوستی میکند؛ ولی هیچکدام قبول نمیکنند. آیا موش سبز میتواند برای خودش دوستی پیدا کند؟
گاوها خواب چی میبینند؟
معرفی کتاب
گاوهای مزرعه قطاری را که هر روز و هر شب از آنجا عبور میکند، تماشا میکنند و آن را خیلی دوست دارند. روزی هر چه منتظر میشوند، قطار نمیآید. گاوها حسابی کلافه شدهاند و حوصلهشان سر رفته است تا اینکه گاو تازهواردی به علفزار آنها میآید و از علفزاری بسیار زیبا و رویایی برای آنها میگوید. آنها همه با هم میروند تا آن علفزار را ببینند و... . صبح روز بعد مزرعهدار به سختی میتواند گاوها را بیدار کند!
فندق
معرفی کتاب
موش سبز یک فندق کوچولو پیدا میکند؛ اما نمیتواند آن را به تنهایی بشکند. او از لاکپشت کمک میخواهد؛ اما فندق شکسته نمیشود. دوستان موش یکی پس از دیگری به کمک او میآیند؛ خرگوش، گورخر، شیر و حتی فیل! همه آنها با هم نیز نمیتوانند فندق را بشکنند تا اینکه فندق تکانی میخورد و کرم ابریشم از آن بیرون میآید و... .