لکلک
معرفی کتاب
جوجه خانم لکلک به زودی به دنیا میآید و او باید برایش غذا تهیه کند برای همین تخم را به لاکپشت میسپارد و پرواز میکند. او خیلی سریع چندتا ماهی کوچولو شکار میکند و بازمیگردد؛ اما خبری از لاکپشت و جوجهاش نیست. لکلک داد و فریاد راه میاندازد و در همین موقع بچهلاکپشتها از زیر شنهای ساحل بیرون میآیند؛ اما لاکپشت و جوجه او کجا هستند؟ چه بلایی سرشان آمده است؟
ببعی و نینی ببعی
معرفی کتاب
"نینی ببعی" هر روز که از خواب بیدار میشد با مادرش به سمت تپه میرفتند. مادر پایین تپه میایستاد و ببعی را که از بالا قل میخورد و میآمد پایین بغل میکرد. یک بار که ببعی قل خورد و آمد، مادرش را ندید. او خیلی ترسید. با خودش فکر کرد نکند مادرش را گرگه برده است؟ نکند مادرش رفته و مامانگرگه شده؟ از این فکرها گریهاش گرفت و به این سو و آن سو دوید. ناگهان مادرش را دید. مادر میخواست به ببعی چیزی بگوید...
تاببازی بچهکلاغ
معرفی کتاب
کلاغ کوچولو دلش تاببازی میخواهد. پدرش به او اجازه میدهد به این شرط که فقط سه تا تاب بخورد و زود برگردد تا مدرسهاش دیر نشود. کلاغ کوچولو همین که میخواهد سوار تاب شود، چشمش به سرسره میافتد و دلش میخواهد سرسرهبازی کند. او سراغ سرسره میرود که الاکلنگ را میبیند و دوست دارد سوار آن بشود و هنگامیکه به طرف الاکلنگ میرود، چرخونک را میبیند و... .
بوی باد
معرفی کتاب
گاو مشغول خوردن یونجه است که باد بوی عجیبی را با خودش میآورد. گاو از این بو اصلاً خوشش نمیآید و پشتش را به آن میکند؛ اما باد دستبردار نیست! گاو عصبانی میشود و دنبال باد میدود و به انبار یونجهها میرسد. انبار آتش گرفته است و این بوی سوختن یونجههاست. گاو چه کاری میتواند انجام دهد؟ آیا او میتواند آتش را خاموش کند؟
بچه آخری
معرفی کتاب
"بچهآخری" یک خرچنگ کوچک است که از تیز کردن ناخنهایش میترسد. هر بار که باباخرچنگ بچهها را صدا میکند که به صف شوند، خرچنگ آخری ته صف میایستد و از ترس میلرزد. امروز بچه آخری، زمان ناخن تیز کردن خودش را زیر ماسهها مخفی کرد. پدرش او را ندید. به دنبال غذا رفت و با یک عالمه صدف خوشمزه برگشت. بچهها هر کدام سر صدفهای خود نشستند و با ناخنهای تیزشان شروع کردند به باز کردن آنها. اما بچهآخری که ناخنهایش اصلا تیز نیست. او باید چه کار کند؟
اگر آب نبود
معرفی کتاب
فیل و زرافه کنار رودخانه هستند و درباره ارزش آب صحبت میکنند. فیل معتقد است که اگر آب نباشد، خرطومش به هیچ دردی نمیخورد و باید آنرا دور بیندازد. زرافه هم فکر میکند اگر آب نباشد گردن بلندش به هیچ کاری نمیآید و آن را دور میاندازد. آنها همینطور به حرف زدن ادامه میدهند و خورشیدخانم اینقدر میخندد که... .
خوابم نمیآید!
معرفی کتاب
هر شب موقع خواب، مادربزرگ، نوهاش، جغدکوچولو، را پشتش سوار میکند، بالای درخت میبرد و در لانهاش میگذارد تا بخوابد؛ اما جغدکوچولو اصلاً خوابش نمیآید و هر بار به بهانهای مادربزرگ را که مشغول مطالعه است، به لانهاش میکشاند تا اینکه راهحل خوبی به فکر مادربزرگ میرسد. حالا مادربزرگ میخواهد بخوابد و جغدکوچولو باید او را بخواباند، رویش را بپوشاند، برایش بیسکوئیت ببرد و... . خواباندن مادربزرگ کار خیلی سختی است.
خرس یا اردک
معرفی کتاب
خرس کوچولو بیشتر کارها و رفتارش مثل خرسهای دیگر است. او بزرگ و پشمالو است و سراسر زمستان را میخوابد و خیلی عسل میخورد؛ اما با خرسهای دیگر یک تفاوت بزرگ دارد. او دلش نمیخواهد خرس باشد تا اینکه روزی دستهای جوجهاردک میبیند و تصمیم میگیرد که اردک شود. خرس از اردک خواهش میکند تا به او یاد بدهد که چگونه اردک شود؛ اما اردک شدن اصلاً کار آسانی نیست!