پشت پنجره
معرفی کتاب
پدر و مادر «علی» به مهمانی رفتهاند و او در خانه تنهاست. قرار است تکالیفش را انجام دهد و بخوابد تا پدر و مادر بیایند. بعد از خاموش کردن چراغ، علی کسی را میبیند که پشت پنجره ایستاده است و دستهایش را به شیشه میکشد! او سعی میکند بخوابد؛ اما نمیتواند. پشت پنجره دوم اتاق، مار بزرگی نشسته و صورتش را به شیشه چسبانده است! او سعی میکند با شمردن اعداد به خواب برود؛ اما ناگهان دو پنجره باز میشود و... .
طلوع روز چهارم
معرفی کتاب
«فاطمه بنت اسد»، همسر ابوطالب، عموی پیامبر اکرم (ص)، گِرد کعبه میچرخد و از خدای تعالی میخواهد وضع حملش را آسان گرداند. محمد به دنبال قابله رفته است و فاطمه تنهاست. چند نفر ازجمله «عباسبن عبدالمطلب» دور از کعبه، نشستهاند و گرم صحبتاند و گویی فاطمه را نمیبینند! فاطمه سعی میکند عباس را صدا کند و کمک بخواهد؛ اما درد امان نمیدهد. ناگهان صدایی از درون خانه کعبه او را به سوی خود میخواند؛ اما این چطور ممکن است؟ او نه پیامبرزاده است و نه حتی پیامبری در شکم دارد؛ چراکه نشانههای پیامبری در محمد دیده شده است. سپس... .
حّ (حاء مشدد)
معرفی کتاب
این کتاب رمانی است درباره زندگی دو بانوی بزرگوار اسلام «حکیمهخاتون»، دختر امام جواد(ع) که محضر چهار امام را درک کرده است و «حُدیثه»، همسر امام هادی(ع)، مادر امام حسن عسکری(ع). داستان از جایی شروع میشود که امام حسن عسکری از دنیا رفتهاند و اهالی خانه مشغول سوگواری هستند. «جعفر»، برادر امام و مدعی امامت، به دنبال حدیثه، همسر امام و فرزند پنجسالهاش، «مهدی» میآید؛ اما اهالی خانه آنها را فراری دادهاند. جعفر دیوانهوار فریاد میکشد و همهجا را میگردد و... .
جشن جنگ
معرفی کتاب
این کتاب حاوی دَه داستان کوتاه درباره جنگ است. «جشن جنگ»، اولین داستان این مجموعه درباره دانشجویانی است که قرار است یک پرفورمنس اجرا کنند. یکی از آنها به نام «سیاوش» پیشنهاد میکند که نمایشی درباره خشونت اجرا کنند و عکسالعمل آدمها را در برابر خشونت ببینند؛ البته در این نمایش، تماشاگر باید عامل خشونت باشد! سیاوش میخواهد روبهروی تفنگ بایستد و افراد مختلف او را نشانه بگیرند و شلیک کنند! دانشکده اجازه اجرای این نمایش را نمیدهد. سیاوش زیرزمینی پیدا میکند و... . قرار است «ابراهیم» تفنگ را بدهد دست مردم، تیرهای سربی را در تفنگ بادی بگذارد و مردم را دعوت کند به تیر انداختن! بعد... .
زمانی که همسبیل دالی بودم
معرفی کتاب
دایی «سامان» از سفر اسپانیا برگشته و برای بچهها تیشرتهایی سوغات آورده با نقشهایی عجیب و غریب از چهره یک مرد و یک زن. نقاش این چهرهها سالوادور دالی مشهور است و این نقشها، نقش صورت خودش و زنش گالا. دایی میگوید زمانی با دالی و همسرش دوست بوده است. هنگام تماشای بازی دو تیم مشهور فوتبال اسپانیا، یعنی رئال مادرید و بارسلونا، دایی سامان پرده از راز دیگری برمیدارد! او زمانی به همراه دالی و شاعر معروف اسپانیایی «فدریکو گارسیا لورکا در تیم بارسلونا بازی میکرده است!
آتشفشان
معرفی کتاب
سرایدار مدرسه متوجه تغییراتی در آزمایشگاه میشود؛ اما چون هیچکس حرفهای او را باور نمیکند، مجبور به ترک مدرسه میشود. سرایدار جدید چهارچشمی همهچیز را زیرنظر دارد تا آب از آب تکان نخورد؛ اما روزی وسایل آزمایشگاه دست به دست هم داده و آزمایشگاه را به آتش میکشند و یک آتشفشان واقعی راه میاندازند. آیا سرایدار میتواند از پس این آتشفشان برآید؟
اژدهای آزمایشگاه
معرفی کتاب
سرِ زنگ آزمایشگاه، مداد کوچکی به زمین میافتد و زیر پای بچهها میرود. او زخمی و نوکشکسته و بیهوش در آزمایشگاه جا میماند. وقتی مداد به هوش میآید، هوا تاریک است و در نور مهتاب، وسایل آزمایشگاه عجیب و ترسناک به نظر میرسند. مداد سروصدا میکند و سایل از خواب بیدار میشوند و او را بیشتر میترسانند. اسکلت میخواهد با انگشت دراز استخوانیاش با مداد نقاشی کند، لوله آزمایش دنبال حلّال مداد میگردد و... . نزدیک است مداد از ترس پَس بیفتد که اژدهای آزمایشگاه وارد میشود و... .
آن سوی دریای مردگان
معرفی کتاب
پشتِ سرِ «جلال» و داییاش خیلی حرف و حدیث است. همه میگویند دایی جلال معتاد است و در خانهشان جنّ دارند! کسیکه در محله جنّآباد و پشت غسالخانه زندگی کند، حتماً یک جای کارش میلنگد! «افشین»، همکلاسیِ جلال تصمیم میگیرد از موضوع سردربیاورد. او میخواهد بداند چه موجودی در خانه آنهاست که فریاد میزند: «اِن نوگی!». این صدای ترسناک را همه شنیده بودند. روزی به بهانه پرسیدن سوال ریاضی به درِ خانه جلال میرود که ناگهان صدای وحشتناک بلند میشود: «اِن نوگی... اِن نوگی». افشین به هر ترتیبی شده، وارد خانه میشود و... .
ادسون آرانتس دو ناسیمنتو و خرگوش هیمالیاییاش
معرفی کتاب
قهرمان داستان نویسندهای است که سعی میکند داستانی واقعی بنویسد. او عادت دارد قبل از هر چیز طرح داستانش را نقاشی کند، به این شکل که... . به این ترتیب ذهنش متمرکز میشود و شخصیتها و رویدادهای داستانش شکل میگیرند؛ ولی ناگهان چیزی بیرون میپرد و ناپدید میشود. نویسنده سعی میکند رشته افکارش را جمع و جور کند؛ اما دوباره همان اتفاق رخ میدهد و اینبار ناپدید نمیشود! او یک پسربچه سیاهسوخته است، با چشمانی آنقدر درشت که تقریباً نیمی از صورتش را گرفته است! پسرک با لهجه جنوبی میپرسد: «شما یک خرگوش شکلاتی ندیدید که از اینجا رد شود!؟ »
به دمم نگاه نکن!
معرفی کتاب
پسربچهای دُم درآورده است! حیوانات در جنگل، جلسه میگذارند تا تصمیم بگیرند او چه حیوانی باشد! گرگ فکر میکند او یک انسان ـ گرگ است. زرافه میگوید او یک انسان ـ زرافه کوچک است. روباه معتقد است او یک انسان ـ روباه است و... . سرانجام همهچیز برعکس شده و پسرک صاحب طلسم جادویی میشود. او میخواهد از همکلاسیهایش که مسخرهاش کردهاند، انتقام بگیرد و... . پایان داستان باز است و نویسنده از خواننده میخواهد تا با سلیقه خود، پایانی برای داستان بنویسد.