درهی هزار دارکوب
معرفی کتاب
«سُرمه» و «تِرمه» خواهر هستند. آنها همیشه کنار برکه بازی میکنند، روزی هنگام بازی، ترمه در برکه میافتد و سرمه نمیتواند به تنهایی او را نجات دهد. جادوگر به کمک او میآید؛ اما برای نجات ترمه شرطی میگذارد و آن اینکه پس از نجات ترمه، او را با خود ببرد و سرمه حق ندارد گریه کند! سرمه شرط را میپذیرد؛ ولی وقتی ترمه نجات مییابد، سرمه گریه میکند. جادوگر ترمه را به یک دارکوب تبدیل میکند و ... .
جمشیدشاه: افسانه آفرینش در ایران
معرفی کتاب
درحالیکه «جمشید»، چوپان جوان، گله را به سوی کوه میراند، آذرخشی آسمان را روشن میکند، صدایی در صخرهها میپیچد و «هُرمُزد» با او سخن میگوید و نگهبانی جهان را به جمشید میسپارد. او این فرمان را میپذیرد و هُرمُزد، انگشتری زرین و تازیانهای زرنشان را به او میدهد تا نشان پادشاهیاش باشد... . در سرزمین جمشید هیچ نشانی از غم و بیماری و مرگ نیست تا اینکه... .
فرشته باران و دیو خشکی: افسانه آفرینش در ایران
معرفی کتاب
«قصهها و افسانههای ایران باستان، بخشی از فرهنگ و ادبیات پربار سرزمین ماست، قصهها و افسانههایی که آینه قهرمانیها و رویدادهای تاریخی و میراث شگرف ادبیات ایرانزمین است.» به فرمان اهریمن، دیو بدنهادِ خشکی، «اَپوش»، با همکاری بادِ گرم، جنگلها و دشتها را به آتش میکشد، رودها بخار میشوند و ماهیان دریا به تب و تاب میافتند. «هُرمُزد»، «تیشتَر» را به زمین میفرستد تا آتش را خاموش کند و گرما را از بین ببرد. سپس... .
داریوش و بردیا
معرفی کتاب
«کمبوجیه»، فرزند و جانشین «کوروش»، سرزمین مصر را تسخیر کرده و در آنجاست که خواب میبیند، برادرش، «بردیا»، بر تخت نشسته است. کمبوجیه از سردار محبوبش، «پرکاسب»، میخواهد که به «شوش» برود و بردیا را از میان بردارد و پرکاسب این کار را انجام میدهد. پیشکار کمبوجیه در پارس از این راز باخبر میشود و برادر خودش را که بسیار به بردیا شباهت دارد، به تخت مینشاند. کمبوجیه با شتاب به شوش بازمیگردد؛ اما... .
آرش دلاور کوهستان
معرفی کتاب
سپاه «ایران» و «توران»، گرفتار باران سیلآسایی هستند که روزهاست میبارد! «تیشتر»، فرشته باران، میخواهد جنگ پایان یابد و هر دو طرف به سرزمین خود بازگردند. «منوچهر» و «افراسیاب»، هر دو میدانند که سپاهیانشان بیش از این دوام نمیآورند. منوچهر تصمیم میگیرد پیکی نزد افراسیاب بفرستد و پیشنهاد صلح دهد و... . منوچهر میخواهد کمانداری ماهر انتخاب کند تا تیری از کمان رها کند و هرجا تیر فرود آید، مرز ایران و توران باشد؛ اما چهکسی میتواند این کار را انجام دهد؟
بستور
معرفی کتاب
«ارجاسب»، شاه توران، به «گشتاسب»، پادشاه ایران، پیام داده است که باید آیین اهورایی را کنار بگذارد و به آیین جادوگرانه او روی بیاورد و گشتاسب محال است که این کار را بکند. گشتاسب برادرش، «زریر»، را فرا میخواند تا آماده جنگ شوند. زریر اسبی را که به پسرش، «بستور»، قول داده است، همراه تیر و کمان و ... به همسرش میسپارد و نزد پادشاه میرود. در روز نبرد، اولین کسی که به میدان میرود، زریر، سپهسالار سپاه ایران، است. «بیدرفشِ» جادوگر که میداند در برابر او تاب ایستادن ندارد، خود را به پشت سرِ زریر میرساند و... .
کورش فرزند ماندانا
معرفی کتاب
«آژیدهاک»، پادشاه ماد، شبی خواب میبیند که درخت بزرگی در شکم دخترش، «ماندانا»، سبز شده و شاخ و برگش تمام سرزمین ماد را فراگرفته است. خوابگزاران میگویند دختر پادشاه فرزندی به دنیا میآورد که تخت شاهی را از او میگیرد و خود فرمانروای سرزمین ماد میشود. ماندانا، عروس «کمبوجیه»، فرمانروای سرزمین پارس و دستنشانده آژیدهاک است. هنگامیکه فرزند ماندانا به دنیا میآید، آژیدهاک به وزیرش، «هارپاک»، دستور میدهد نوزاد را از بین ببرد. هارپاک کودک را به چوپان کاخ میسپارد و... .
آتش شوق: داستانهایی از زندگی شیخ ابوالحسن خرقانی عارف قرن چهارم هجری
معرفی کتاب
این کتاب دوزبانه، شامل دَه داستان از حکایات کوتاه «ابوالحسن خرقانی»، عارف قرن چهارم هجری، همراه با تصویر است. در این داستانها از موضوعات متفاوتی مانند سخاوت و بخشندگی، نماز و نیایش، استفاده از مال حلال و... سخن به میان آمده است. در ابتدای هر داستان سخنی مرتبط با آن داستان از کتاب «نورالعلوم» خرقانی انتخاب و ارائه شده تا مخاطب با نثر این عارف نیز آشنا شود.
سلطان آشغالگردها
معرفی کتاب
«شیرمان» سگی است که اندامش از چهار سگ معمولی هم درشتتر است، در اداره پلیس آموزش دیده و سالها با مجرمان و دزدها مبارزه کرده است؛ اما بعد از گشت سالها، پیر و چاق شده و دیگر نمیتواند به سرعت بدود. حالا او بیشتروقتها گوشه کلانتری دراز میکشد و چرت میزند. رئیس کلانتری تصمیم میگیرد او را در بیابانِ خارج از شهر رها کنند، همان بیابانی که همه سگها و گربههای ولگرد را به آنجا راندهاند، سگها و گربههایی که خود شیرمان آنها را فراری داده است و حالا... .
از کجا میآیی گل سرخ!
معرفی کتاب
دخترک در انتهای کوچه، روی خاک نشسته و منتظر است. او آرزو میکند که مرد تند و نفسگیر از کوه پایین بیاید و پیشانیاش خیس از عرق شود. مرد هم تند میآید و حالا وقت چیدن گلهاست! او به دنبال مرد راه میافتد و دامنش را پر از گل میکند! اما بچهها با سنگهای ریز و درشت میآیند! دخترک روبهروی خدای خانه میایستد و برای مرد دعا میکند، مردی که از کنار پایش گل میروید! راز گلها را فقط دخترک میداند و حتی به پدرش نیز نمیتواند بگوید؛ چون پدر از آن مرد متنفر است! دخترک میخواهد گلهایی را که از عرق مرد میروید، بچیند و به بچهها بدهد تا دیگر مرد را با سنگ نزنند؛ اما... .