روزی که موش کوچولو به دنیا آمد
معرفی کتاب
موشکوچولوی خاکستری آنقدر ریزهمیزه بود که خواهرها و برادرهایش با او بازی نمیکردند. موشکوچولو هم سعی میکرد در کتابخانه خودش را سرگرم کند! روزی که هوا خیلیخوب بود، موشهای خاکستری تصمیم گرفتند بیرون از خانه بازی کنند و موشکوچولو آنقدر اصرار کرد تا خواهرش دلش سوخت و قبول کرد که او هم همراه آنها باشد؛ ولی فقط همین یکبار!... . بچهها آنقدر سرگرم بازی شدند که متوجه نشدند هوا تاریک شد و آنها خیلی از خانه دور شدهاند. حالا باید چه کار کنند؟ فقط موشکوچولو راهحل را میداند!
موش کوچولو به قصر شیر میرود
معرفی کتاب
موشکوچولو برای دیدن پسرعمویش، «قهرمان»، راهی قصرِ شیر میشود. او میخواهد مانند پسرعمویش در قصر کار کند و زندگی راحتی داشته باشد؛ چون پیدا کردن غذا، به خصوص در فصل زمستان، بسیار سخت است. موشکوچولو همراه قهرمان، سینی پر از غذا را به اتاق سلطان میبرد و ظرف سالاد را جلوی شیر میگذارد؛ ولی شیر فریاد میکشد که سالاد را با سس مخصوص شیر مگس میخواهد! و موشکوچولو با تعجب میپرسد: «شیر مگس؟ ». او نمیداند که در قصر هیچکس اجازه سوال کردن ندارد. فقط باید بگوید: «چشم قربان»، «بله قربان» و... .
موش کوچولو دندانپزشک میشود
معرفی کتاب
موشکوچولو دندانپزشک جنگل است و در حال معاینه دندان خرگوشک. دندان خرگوشک خراب شده است. موشکوچولو به او میگوید باید هرشب مسواک میزدی و نباید چیزهای سفت را با دندانت میشکستی. موشکوچولو با انبر، دندان خراب خرگوشک را میکشد و پنبهای جای آن میگذارد و سفارش میکند که تا دوساعت چیزی نخورد. وقتی خرگوش میرود، موشکوچولو برای ناهار، چند لقمه نان و پنیرمیخورد، بعد چندتکه شکلات و آخر هم یک پسته شور دربسته! او با دندانش پسته را فشار میدهد، فشار میدهد و ناگهان، «آخ»، دندانش میشکند! حالا چه کسی میتواند دندان او را خوب کند؟
بسته مهارتی توسعه سواد خواندن دوم دبستان، چه کسی رئیس میشود؟
معرفی کتاب
پرستوها آماده کوچ کردن هستند. رهبر آنها «نوکدراز»، پیر و بیمار است و حالا قبل از حرکت، باید رهبر دیگری انتخاب شود. دو پرستو داوطلب رهبری هستند، «سرخبال» و «تیزدَم». همه سرخبال را دوست دارند. او پرندهای راستگو و عادل و زرنگ است؛ اما تیزدَم، کمی عجول و عصبانی است. همهپرسی برگزار میشود و تیزدَم انتخاب میشود! او تصمیم میگیرد پرستوها به طرف غرب حرکت کنند، درصورتیکه سرخبال معتقد است باید به طرف جنوب بروند. سرانجام بنابر تصمیم رهبر گروه، همه به سمت غرب حرکت میکنند؛ اما... .
بسته مهارتی توسعه سواد خواندن پنجم دبستان، پایان قحطی
معرفی کتاب
بچههای «مَنزَکیها»، حرف بزرگترها را گوش نمیکنند و تبدیل میشوند به آدمهای قدکوتاه با دماغهای بزرگ، کله صاف و شکمهای برآمده! آنها روستایشان را ترک میکنند و به جنگلی در دوردست میروند. در نزدیکی جنگل، پیرمردی به نام «بابادانا» زندگی میکند که راه درست را به منزکیها نشان میدهد. آنها سعی میکنند ارزشهای اخلاقی را یاد بگیرند؛ البته کار آسانی نیست. آنها صرفهجویی، رعایت کردن حق همسایه و... را یاد میگیرند؛ اما زمستان سرد و سخت با خودش قحطی میآورد! آیا منزکیها آماده مقابله با قحطی هستند؟
همگام با کلاس اولیها
معرفی کتاب
در این کتاب ۲۶ قصه به گونهای طراحی شده است که کودک، پس از آموختن یازده نشانه الفبا، بتواند بدون کمک دیگران، قصهها را بخواند و آنها را درک کند. این اتفاق برای کودک ششساله مانند فتح دنیایی جدید است و بیاندازه اهمیت دارد؛ چراکه برای او اعتمادبهنفس، استقلال و شجاعت به ارمغان میآورد، عناصری که برای کسب هر موفقیتی لازم و ضروری است. فهرست کتاب نیز بسیار متفاوت، روش کار با این کتاب را برای مربیان و والدین تشریح کرده است، به خصوص که پیام اصلی داستانها حفاظت از محیط زیست است.
عید پرماجرا
معرفی کتاب
یک روز پیش از کریسمس، «پتسون» و گربه سخنگویش، «فیندوس»، کارهای زیادی دارند که انجام دهند؛ اما اتفاق بدی برای پتسون رخ میدهد. حالا آنها چطور میتوانند این همه کار را انجام دهند؟ آنها نه درخت کریسمس دارند، نه گوشت، نه بیسکویت زنجبیلی و نه... . درست همانموقع که پتسون و فیندوس ناامید شدهاند، «اَکسِل» وارد میشود. او از موضوع خبردار میشود و میخواهد کمک کند؛ اما کمک او کافی نیست و آنها هنوز خیلی چیزها کم دارند؛ اما صبر کنید! بعد از چند دقیقه خانم «اِلسا» وارد میشود و کلی خوراکی میآورد و چند دقیقه بعد، آقای «گوستاوسون» و بعد خانم «اندرسون» و... .
بردن سیرک به کتابخانه؟ هرگز!
معرفی کتاب
قهرمان داستان به کتابخانه میرود. روی پوستری که در کتابخانه چسبانده شده است، نوشته: "میتوانی هر کاری که دلت خواست توی کتابخانه بکنی." برای همین او تصمیم میگیرد یک سیرک در کتابخانه راه بیندازد...کتابدار به او میگوید زیاد سروصدا نکند!و او به کتابدار میگوید نگران نباشد او همه قوانین کتابخانه را میداند؛ ولی...
ماری ادلند، دخترک دانشمند
معرفی کتاب
«ماری» تا سه سالگی حرف نمیزند. او مدام در تختش بالا و پایین میپرد، به این طرف و آن طرف سرک میکشد و انگار در سکوت دنیا را کشف میکند. بالاخره در سه سالگی و هنگامی که از ساعت بزرگ خانه بالا رفته است و در پاسخ فریادهای پدر و مادر که میگویند بیا پایین! اولین کلمه را بر زبان میآورد، چرا؟ ماری سوالهای زیادی دارد و عاشق آزمایشهای علمی است. او همهچیز را با دقت میبیند و بررسی میکند؛ اما مادر و پدرش دنبال راهی میگردند تا شاید ماری از این همه سوال و آزمایش دست بردارد. آیا آنها موفق میشوند این کار را انجام دهند؟