پس دندانم کو؟
معرفی کتاب
یکی از دندانهای «کوکو» سنجابه گم شده است! او به دوستانش خبر میدهد، به «ویژ» سنجابه، «قیژ» سنجابه و... . آنها دور هم جمع میشوند و تصمیم میگیرند دندان کوکو را پیدا کنند. اول از همه از کوکو میخواهند که تمام ماجرا را تعریف کند. کوکو میگوید دندانش شل و ول شده بود و به این طرف و آن طرف میرفت و یک دندان شیری بوده است! دوستان کوکو خیلی ناراحت میشوند که یک بچه شیرخواره گم شده است! بعد از جستوجوی زیاد، نهتنها دندان کوکو پیدا نمیشود، بلکه خودِ کوکو هم گم میشود! حالا چه باید کرد؟
پسری به نام بت
معرفی کتاب
«بیکسبی الکساند تم» را همه «بت» صدا میکردند. بت به معنی خفاش است. وقتی بت هیجانزده میشود یا درباره چیز جالبی فکر میکند، بالبال میزند؛ همانطور که خفاشها بال میزنند. مادر بت دامپزشک است . یک روز او با یک بچه راسو به خانه آمد! حالا بت دوست دارد آن را برای همیشه نگه دارد؛ اما نگهداری از راسو در خانه کار سادهای نیست. بنابراین بت باید وقت زیادی به این کوچولو اختصاص دهد...
نیموجبیها
معرفی کتاب
این کتاب شامل پنج داستان کوتاه با این عنوانهاست: «هانیه و کِش نیموجبی»، «موحنایی و پارچه نیموجبی»، «دوستان نیموجبی»، «نیموجبی گلگلی»و «نیموجبی گلگلی». محور اصلی داستانها حجاب است. قهرمان هر پنج داستان، دختر کوچولویی به نام «هانیه» و یک تکه کِش به نام «نیموجبی» است. در داستان اول، نیموجبی از دامن هانیه اضافه آمده است و میترسد که مادر هانیه او را دور بیندازد؛ اما بعد از مدت کوتاهی، مادر هانیه او را به چادر دخترش میدوزد تا چادر از سرش نیفتد.
عیسای ناصری
معرفی کتاب
کودک «مریم» به دنیا آمده است، سالم و زیبا ونورانی؛ اما مریم غمگین است؛ چراکه مردم حرف او را نمیفهمند و به او تهمت میزنند!... . ناگهان درِ عبادتگاه باز میشود و مردم به طرف مریم هجوم میآورند! هرکس چیزی میگویدو مریم به گهواره اشاره میکند، نوری گهواره را دربرمیگیرد و کودک به سخن میآید: «من بنده خدا هستم، او مرا به پیامبری برگزیده و... ». نام فرزند مریم را «عیسی» میگذارند، پیامبری که باید تمام دنیا را تکان دهد؛ اما مردم هر بهانهای میآورند تا به او تهمت دروغگویی بزنند. حضرت عیسی معجزات بسیاری دارد؛ ولی باز هم... .
شلی، گوسفند پشمالو
معرفی کتاب
فصل پشمچینی است، ولی هنوز نوبت شلی نرسیده. او تا زمانی که پشمهایش به اندازه کافی بلند شود، به گشت و گذار میرود. در طول سفر همه حیوانات از پشمهای او تعریف میکنند و او بیشتر و بیشتر مغرور میشود. در نهایت حرفهای جغد دانا نظر او را تغییر میدهد. در پایان کتاب نیز مراحل تبدیل پشم به کاموا و نخ پشمی برای نونهالان آموزش داده شده است.
با یک مشکل چه کار میتوانم بکنم؟
معرفی کتاب
مشکلات به چه دردی میخورند؟ آنها به ما شکل میدهند، ما را به سختی میاندازند و برای حرکت به ما انگیزه میدهند. با کمک مشکلات میفهمیم که چقدر قوی، شجاع و توانمند هستیم. قهرمان داستان، کودکی است که ناگهان مشکلی پیدا میکند. او نمیداند این مشکل از کجا پیدا شده است. کودک از مشکل میترسد و نگران است و مشکل هرروز بزرگتر میشود تا اینکه متوجه میشود باید با مشکل روبهرو شود و آنوقت است که متوجه رازی میشود. این راز چیست؟
گمشده در جنگل کلمات
معرفی کتاب
«کنستانتین» لکنت زبان دارد. او از گفتن کلمات بزرگ میترسد؛ چون ادا کردن آنها را خوب بلد نیست. جرئت گفتن جملههای بلند را هم ندارد؛ چون نمیداند کی تمام میشوند. کنستانتین قدکوتاه و لاغر است و گوشهای بزرگی دارد؛ اما وقتی آواز و چهچه پرندهها را میشنود، قدر گوشهایش را میداند که به شیوه خودشان دنیا را به او نشان میدهند. او وقتی مداد به دست میگیرد، داستانهای شگفتانگیزی مینویسد. روزی به دنبال هیکلی مرموز که لباس سفیدی پوشیده است راه میافتد و... .
زندگی حضرت معصومهعلیهاالسلام
معرفی کتاب
حضرت «معصومه» (ع)، خواهر امام «رضا» (ع) است. هنگامیکه او شش سال داشت، امام موسی کاظم(ع) به دستور هارون دستگیر شد. بعد از شهادت امام کاظم، برادرش امام رضا (ع)مراقبت از او را بر عهده گرفت. حضرت معصومه(ع) دانش فراوانی داشت و به همه سؤالات دینی زنان در مدینه پاسخ میگفت. بعد از اینکه امام رضا(ع) به دستور مأمون به خراسان برده شد، حضرت معصومه(ع) به همراه تعدادی از اعضای خانواده و یاران آن حضرت، برای دیدن برادر راهی ایران شد...
خرگوشی و یک معما
معرفی کتاب
این کتاب جلد دهم از مجموعه «قصههای بیکلام» و حاوی داستانی تصویری و بدون متن است که برای کودکان چهار تا هفت سال و برای تقویت خلاقیت، مهارت قصهگویی و واژهیابی تهیه شده است. در این داستان خرگوشی باهوش با پیگیری، پشتکار و مطالعه کتابهای مختلف تلاش میکند تا راهحل معمای مطرح شده را پیدا کند. شایان ذکر است که داستان با همکاری کودکان با مربیان و والدین خوانده و فهمیده میشود.
سنجاب شکمو
معرفی کتاب
سنجاب شکمو همیشه دنبال غذاست. او میترسد که زمستان گرسنه بماند، برای همین از صبح تا شب دنبال خوراکی است، گردو، فندق، بلوط و هرچیزی که سر راهش است، جمع کرده و انبار میکند. سنجاب به هیچکس غذا نمیدهد؛ حتی به دوستانش! سرانجام زمستان از راه میرسد، خانه سنجاب پر از غذاست و خیالش راحت؛ اما... .