Skip to main content

مکس و پرنده

معرفی کتاب
«مکس» یک بچه‎گربه است و بچه‎گربه‌ها همیشه پرنده‌ها را شکار می‌کنند. مکس با پرنده کوچکی دوست می‌شود که نمی‎تواند پرواز کند. پرنده اصول اخلاقی دوستی را برای مکس توضیح می‎دهد: «دوست‌ها با هم بازی می‎کنند، به هم کمک می‎کنند و... ». مکس قول می‎دهد تا پرنده پرواز کردن را یاد نگرفته است، او را نخورد. آن‌ها با هم به کتابخانه می‌روند و چیزهای زیادی درباره پرواز می‎خوانند. مکس و پرنده مرتب تمرین می‎کنند ؛ اما پرنده نمی‎تواند پرواز کند. سرانجام در یک بعدازظهر پرنده پرواز می‎کند! آیا حالا مکس پرنده را می‎خورد؟

اگر گفتی چقدر دوستت دارم؟

معرفی کتاب
خرگوش بلوطی کوچولو می‎خواهد به خرگوش بلوطی بزرگ نشان دهد که چقدر دوستش دارد. او دست‌هایش را باز می‎کند و می‎گوید: «این‌قدر»؛ اما دست‌های خرگوش بزرگ بیشتر باز می‎شود و او این‌قدر خرگوش کوچولو را دوست دارد. خرگوش کوچولو به اشکال مختلف می‎گوید که خرگوش بزرگ را چقدر دوست دارد؛ ولی انگار خرگوش بزرگ او را بیشتر دوست دارد؛ چون قدش بلندتر و دست‌هایش بزرگ‌تر هستند! سرانجام خرگوش کوچولو روی تختش که برگ بزرگی است، دراز می‏‌کشد و به خواب می‎رود. خرگوش بزرگ زیر لب زمزمه می‎کند: «من تو را از اینجا تا ماه دوست دارم و از ماه تا اینجا».

بگیر بخواب جسی

معرفی کتاب
دخترک نمی‎تواند بخوابد؛ «جسی»، برادر کوچولویش، مرتب جیغ می‎کشد و گریه می‎کند. دخترک خوابش می‎آید و جیغ‎های جسی همچنان ادامه دارد. او به سراغ مادر می‎رود. مادر سعی می‎کند جسی را بخواباند؛ اما بی‎نتیجه است. دخترک نزد پدر می‎رود، تلاش پدر نیز بی‌فایده است و داد و فریاد جسی ادامه دارد. سرانجام دخترک کنار برادرش دراز می‎کشد و او را در آغوش می‌گیرد و... . حالا هر دو در خوابی عمیق فرو رفته‌‏اند.

بخواب مثل ببر

معرفی کتاب
دختر کوچولو خوابش نمی‌آید و نمی‎خواهد بخوابد. پدر و مادرش می‎گویند اشکالی ندارد؛ ولی باید لباس خوابش را بپوشد و دندان‌هایش را مسواک بزند و حتماً در رختخوابش دراز بکشد. پدر و مادر برای او توضیح می‎دهند که همه موجوات دنیا می‌خوابند؛ حتی خفاش‌ها، آن‌ها روزها بال‌هایشان را جمع می‎کنند و می‎خوابند. حلزون‌ها هم در لاکشان جمع می‌شوند و می‌خوابند. ببر هم وقتی شکاری پیدا نکند، تمام مدت در سایه می‎خوابد تا قوی بماند و... . دختر کوچولو در رختخواب گرم و نرمش فرو می‎رود، دست‎هایش را مثل خفاش جمع می‎کند و مثل یک ببر قوی، راحت می‎خوابد.

وقت خواب است خرس کوچولو!

معرفی کتاب
وقت خواب بچه‎خرس‌هاست؛ اما خرس‌کوچولو نمی‎خواهد بخوابد. خرسِ مادر، خواهر و برادر خرس‌کوچولو را به غار می‎برد؛ ولی خرس‌کوچولو در دریاچه شنا می‎کند. به نظر او الان وقت خواب نیست... . خرس‌کوچولو از غار بیرون می‎رود تا خواهر و برادرش بدخواب نشوند. او بیرون از غار، جغد را می‎بیند که پرواز می‎کند. اگر جغد بیدار است، چرا او باید بخوابد؟ خرس‌کوچولو صدای زوزه گرگ‌ها را می‌شنود. اگر گرگ‌ها بیدارند، چرا او باید بخوابد؟ سپس هنگامی‌که خرس‌کوچولو با توله‌گرگی مشغول صحبت است، پدرش از راه می‎رسد و او را در آغوش می‎گیرد، خرس کوچولو نرسیده به غار خوابش می‎برد!

خوب بخوابی پیشی زنجبیلی

معرفی کتاب
پیشی زنجبیلی خیلی دوست دارد بپرد، بدود و جست بزند؛ ولی از همه بیشتر دوست دارد بخوابد. او به همه‌جا سر می‎کشد؛ اما هیچ‌جا راحت و نرم و گرم نیست. صندلی سفت است، داخل جعبه تاریک است و بوی بد می‎دهد، روی تختخواب هم نمی‌تواند بخوابد؛ چون سروکله یک نفر پیدا می‎شود. در کمد و درون کفش هم به درد چُرت زدن نمی‎خورد. پیشی سرانجام به اتاقی می‎رود و پسربچه‎ای را می‎بیند و... درست است او را می‌شناسد. در آغوش گرم و نرم پسرک جای خوبی برای خوابیدن است.

سرجای من چه کار می‌کنی؟

معرفی کتاب
در شب سرد و تاریک زمستانی، پیشی‌کوچولو که جایی برای خواب ندارد، از دریچه روی درِ خانه وارد می‌شود و جای گرم و نرمی پیدا می‎کند. او خودش را جمع می‎کند و به خواب می‎رود؛ ولی ناگهان شش بچه‌گربه با سروصدا وارد می‎شوند و به پیشی‌کوچولو می‎گویند که جای آن‌ها خوابیده است و... . پیشی‌کوچولو خودش را بین آن‌ها جا می‎کند و همگی به خواب می‎روند. ناگهان با صدای کسی بیدار می‎شوند که می‎گوید جای او را گرفته‎اند. او کیست؟

نترسید کوچولوهای من!

معرفی کتاب
توله‌ببرها «اَمبر» و ««کای»، شب‎هنگام، وقتی مادر به شکار می‎رود، باید منتظر بمانند تا برگردد؛ اما بعد از مدتی، وقتی ببرِ مادر نمی‎آید، اَمبر و کای به دنبالش می‎روند. درحالی‌که آن‌ها آرام لابه‌لای درخت‌ها راه می‎روند، از پشت سرشان صدایی می‎شنوند. آن‌ها ترسیده‌اند و فرار می‎کنند؛ ولی صدا هر لحظه نزدیک‌تر می‌شود. اَمبر و کای به رودخانه عمیق و تاریک می‌رسند و دیگر نمی‎توانند جلوتر بروند. ناگهان از میان علف‌ها، مادرشان بیرون می‎آید و... . حالا هر دو در آغوش مادر خوابیده‌اند.

قبل از اینکه بخوابم چیزی بگو خوشحالم کند

معرفی کتاب
«ویلا» خیلی خسته است؛ ولی هر کاری می‎کند، خوابش نمی‎برد. او می‎ترسد و از برادرش، «ویلوبی»، می‎خواهد که چیزی بگوید تا او خوشحال شود و بتواند بخوابد. ویلوبی به ویلا می‎گوید به چیزهای شاد فکر کند. مثلاً زیر تختش را نگاه کند که دمپایی‌های جوجه‎نشانش قرار دارد. دمپایی‌ها منتظرند تا فردا صبح ویلا آن‌ها را پایش کند. لباس سرهمی ویلا هم روی صندلی منتظر فردا صبح است تا ویلا آن را بپوشد. اسباب‌بازی‌ها هم منتظر بازی با او هستند و... . همه این‌ها ویلا را خوش‌حال می‎کند. فقط یک چیز ناراحت‌کننده وجود دارد! آن چیز چیست؟

بیب، بیب، برو بخواب!

معرفی کتاب
وقت خواب است و پسر کوچولو به ربات‌هایش می‎گوید، نورِ مادون قرمزشان را کم کنند، چرخ دنده‌هایشان را برس بزنند، ... و بخوابند. هنگامی‌که پسرک فکر می‎کند ربات‌ها خوابیده‎‌اند، بیب بیب... یکی از ربات‌ها، سیم‌پیچش را می‎خواهد، دومی حسگرش درد می‎کند و دیگری روغن تمام کرده است. پسرک کارها را انجام می‎دهد و وقتی همه به رختخواب می‎روند و پسرک چشمانش را می‎بندد، بیب بیب... لامپ یکی سوخته و... . پسرک خسته است و از آن‌ها می‎خواهد که ساکت باشند و... . حالا ربات‌ها قصه شب می‎خواهند و... . ربات‌ها هنوز بیدارند و پسرک در خواب عمیقی فرو رفته است!