مسابقه کوفتهپزی و هفت داستان دیگر
معرفی کتاب
این کتاب شامل هشت داستان کوتاه تخیلی با مفاهیم قرآنی است، در این داستانها به موضوع راستگویی، امانتداری، دوستی، عذرخواهی، غرور و... اشاره میشود. در داستان «مسابقه کوفتهپزی»، «دُمپنبه»، قابلمه کوفتههایش را به دشت میبرد تا در مسابقه شرکت کند و جایزه را ببرد؛ اما نه جایزه بزرگترین کوفته، نه جایزه کوچکترین کوفته و نه حتی جایزه خوشگلترین کوفته را نمیگیرد؛ چون کوفتهاش کج و کوله شده بود؛ اما شاید... .
گوسفندی که میخواست بزرگ باشد، خیلی بزرگ
معرفی کتاب
داستانهای تخیلی قدرت خلاقیت کودکان را رشد میدهند و در عین حال سرگرم کننده و جذاباند. کتاب حاضر ماجرای گوسفندی است که از وضعیت فعلی خود راضی نیست و به همین خاطر میکوشد با خوردن غذای بیشتر بزرگتر شود و تغییر کند. اما این بزرگتر شدن غیرقابل کنترل میشود و گوسفند به جایی میرسد که دیگر هیچ دوست و همراهی ندارد. در نهایت، در اثر یک اتفاق، به وضعیت قبلی خود بازمیگردد و دیگر ناراضی نیست.
یک جای خوب، یک خواب خوب!
معرفی کتاب
موش به دنبال جایی برای خوابیدن است و کفشی را پیدا میکند؛ اما آقای قورباغه قبلاً آن را اِشغال کرده است. بعدموش یک قوطی کاغذی را میبیند و فکر میکند که خوابیدن در آن چقدر لذتبخش است؛ اما مورچهها آنجا هستند. همینطور سبد لباسها، آنجا هم متعلق به گربه است. سرانجام موش کتابها را میبیند و به طرف آنها میرود؛ اما لابهلای کتابها موش دیگری را میبیند. آن دو باهم کتاب میخوانند و... .
توپ پشمی جادویی
معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره دوستی، بخشش و مهربانی است. روزی توپ پشمی بزرگی خیلی آرام آمد و روی تیغهای جوجهتیغی نشست و... . عنکبوت به جوجهتیغی بافتن را یاد داد و جوجهتیغی برای موش یک ژاکت بافت؛ ولی ژاکت به پنیر توپی بزرگ تبدیل شد! موشکوچولو پنیر را از هرچیزی بیشتر دوست داشت. جوجهتیغی برای قورباغه دستکش بافت؛ ولی دستکشها به آینه تبدیل شدند، چیزی که قورباغه آرزویش را داشت! جوجهتیغی برای خرسی، هزارپا و حلزون هم چیزهایی بافت؛ ولی هرکدام به چیزی تبدیل شدند که آنها آرزویش را داشتند. روزی خرچنگ به خانه جوجه تیغی آمد و خواست برایش طناب بلند و محکمی ببافد تا بتواند نهنگی را که در ساحل گیر افتاده بود، نجات دهد؛ اما از توپ پشمی فقط یک تکه خیلی کوچک باقی مانده بود و... .
جزیره آفتابگردان
معرفی کتاب
سالهاست که جنگ تمام شده است؛ اما خبری از پدر «بهار» نیست. او خلبان است. روزی بهار از مادر و مادربزرگش، کلمه مفقودالاثر را میشنود. وقتی معنی آن را میپرسد، مادر میگوید جزیرهای است، پر از گل آفتابگردان! بهار دلتنگ پدر است. او تصمیم میگیرد با هواپیمای روی کمدش که اسباببازی بچگی پدرش است، همراه عروسکهایش، خرسی و فیلی و زرافه، به جزیره آفتابگردان برود! بهار سوار هواپیما میشود و در آسمان پیش میرود تا بالاخره به جزیره میرسد و... .
پادشاه کوتوله و چهل دردسر بزرگ
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی ۴۱ داستان کوتاه و به هم متصل است. داستانها درباره پادشاهی کوتوله است که در هر داستان ماجراهایی را به وجود میآورد. او آنقدر از خود راضی است که انتظار دارد گلهای باغچه هم تحسینش کنند و اگر کسی با او مخالفت بکند، نهتنها آدمها را، بلکه درختها و حتی عروسکها را هم تنبیه میکند! پادشاه از عطرِ بهارنارنج بیزار است و دستور داده تمام درختهای بهارنارنجِ قصر را قطع کنند، حتی درختهای بهارنارنجِ تمام خانههای شهر را؛ اما همچنان بوی بهارنارنج به مشام پادشاه میرسد و... .
راز قلعه سرخ
معرفی کتاب
آدمآهنی، فرمانده لشکری از جنگجویان جنایتکار بود. آنها همهچیز را غارت و همهجا را ویران میکردند. آدمآهنی و افرادش در هیچ جنگی شکست نخورده بودند. روزی آدمآهنی به پیرمردی رسید که در کلبه کوچکی زندگی میکرد. پیرمرد از آدمآهنی خواست که به او کاری نداشته باشد و خانهاش را آتش نزند. پیرمرد گفت در قلعهای که هفت روز از اینجا راه است، ثروت بسیاری وجود دارد که بزرگترین لشکر دنیا از آن مراقبت میکند! آدمآهنی که فکر میکرد خودش بزرگترین و قویترین لشکر را دارد، گفت میتواند در چشمبرهم زدنی قلعه را نابود کند. او به پیرمرد گفت هفت روز دیگر از بالای درختها دودی میبینی و آسمان شب پر از شعلههای سرخ آتش میشود و قول داد که اگر شکست بخورد، تبرزینش را به پیرمرد میدهد. آدمآهنی به قلعه رسید و... .
مراقبم باش!
معرفی کتاب
"یوری" یک پسر بچه است. او روزی آقای "اشنیپل" را میبیند و از او میپرسد: فکر میکنی به اندازۀ کافی بزرگ شدهام که بتوانم از خودم مراقبت کنم؟ اما آقای اشنیپل از بچهداری چیز زیادی نمیداند. برای همین یوری به او پیشنهاد میکند تا هر زمان که لازم بود، آقای اشنیپل از او مراقبت کند. مراقبت از یک بچه چگونه است؟ باید فقط به او گفت این کار را نکن یا این کار خطرناک است؟ با آقای اشنیپل و یوری همراه باشید. شاید شما متوجه شوید آقای اشنیپل از یوری مراقبت میکند یا یوری از آقای اشنیپل. تصاویر این کتاب به شکل نقاشی با مداد هستند. حتی گاهی رنگها نیز از خط بیرون زدهاند.
آقا لوفلوفی
معرفی کتاب
در این دنیای بزرگ که پر از شهرهای جورواجور است، شهری است، نه کوچک، نه بزرگ؛ شهری مثل همه شهرها با خیابانهای شلوغ. در این شهر آدمهای عجیبی زندگی میکنند؛ آدمهایی با ماجراهایی شنیدنی. آقای «لوفلوفی»، یکی از آدمهای این شهر است. او لحافدوز است و برای دوختن لحافِ ابری، همیشه به آسمان میرود و با کمک «ابرک» لحاف را میدوزد. او دلش میخواهد برای همیشه به آسمان برود؛ اما قبل از آن، باید لحاف عروسی دختر «ننهپیرزن» را تحویل بدهد و... .
گوگوی بزرگ
معرفی کتاب
«گوگو» یک گوریل خیلی بزرگ بود و همه از او میترسیدند. وقتی «گوگو» به استخر میرفت، هرکس به طرفی فرار میکرد و وقتی سوار اتوبوس میشد، بقیه مسافران پیاده میشدند! و...؛ چون آنها گوگو را درست نمیشناختند. روزی گوگو پیانویی را داخل فروشگاه دید که تنها بود، درست مثل خودش! گوگو پیانو را خرید و به خانه برد و شروع کرد به پیانو زدن. اهالی شهر هرشب برای شنیدن صدای پیانو دور هم جمع میشدند و از آن لذت میبردند؛ اما هیچکس نمیدانست چه کسی پیانو میزند تا اینکه... .