Skip to main content

میسا و دردسرهایش

معرفی کتاب
مادر «میسا» به خرید می‎رود و خانه را به او می‎سپارد. میسا روی مبل اتاق نشیمن، کنار عروسکش، «حنا»، نشسته است و برای او لالایی می‌‏خواند؛ اما ناگهان باد پنجره را باز می‌کند و گربه که اسمش «پیشول‌خان» است، وارد اتاق می‎شود. او اول از همه، گلدان شمعدانی روی میز را می‌‏اندازد و... . بعد پیشول‌خان از زیر میز تلویزیون به سمت آشپزخانه می‎رود و چای پایش همه‌جا روی زمین به جا می‌‏ماند. میسا دنبال پیشول راه می‌‏افتد تا دسته گل تازه‎ای به آب ندهد؛ اما... .

گربه روی کاغذ

معرفی کتاب
گربه‌ای که روی کاغذ نقاشی شده است، به ماهی داخل حوض می‎گوید که خیلی دلش می‎خواهد از کاغذ بیرون بیاید. ماهی هم خیلی دلش می‏‌خواهد از حوض بیرون بپرد. گربه با خنده می‎پرسد: «چرا؟ تو که می‎توانی به هرطرف شنا کنی!» ماهی معتقد است وقتی نتواند هرجا که دلش می‌خواهد برود، فرقی نمی‎کند که داخل حوض باشد یا روی کاغذ. ماهی از دنیای بیرون از حوض، آسمان و پرنده‌ها برای گربه می‎گوید؛ ولی گربه نمی‎تواند تکان بخورد و حتی آسمان را هم نمی‎بیند. گربه و ماهی تصمیم می‎گیرند از کاغذ و آب بیرون بیایند و آزاد شوند؛ اما آیا این کار ممکن است؟

قایم موشک فیلی

معرفی کتاب
«پیلی‌پیلی» فیل کوچولویی است که همیشه «قایم‌باشک» را دوست داشته؛ حتی حالا که بزرگ شده است. روزی به دوستانش، سنجاب و قورباغه و ببر پیشنهاد می‌کند با هم قایم‌باشک بازی کنند. سنجاب چشم‌هایش را می‎بندد و شروع به شمردن می‎کند. قورباغه داخل گل نیلوفر پنهان می‎شود و ببر لابه‌لای علف‌های خشک. پیلی‌پیلی می‌خواهد زیر آب رودخانه پنهان شود؛ اما آب فقط تا زانویش می‎رسد؛ چون او خیلی بزرگ شده است. حالا پیلی‌پیلی کجا قایم شود؟

برگرد خونه دیگه!

معرفی کتاب
اردک دلش می‎خواهد تمام وقتش را با خرس بگذراند؛ اما وقتی به خانه او می‎رود، خرس به ماهی‌گیری رفته و تا یک هفته برنمی‏‌گردد. اردک تصمیم می‏‌گیرد تا آمدن خرس به تنهایی از روزهایش لذت ببرد. او کتاب می‌‏خواند، نوشیدنی درست می‏‌کند و...؛ اما تنهایی هیچ‎کدام از این کارها جذاب نیستند. خرس هم در جنگل، کنار رودخانه به تنهایی نمی‏‌تواند چادر بزند، ماهی بگیرد و... . او هم دلش برای اردک تنگ شده است و... .

هواپیما کبوتر نیست

معرفی کتاب
وقتی کبوتر کوچولوی سفید، بیدار شد، در لانه تنها بود. دیروز برادرش پرواز کرده و رفته بود و شب هم برنگشته بود. کبوتر کوچولو فکر کرد مادرش به زودی برمی‌‏گردد و برایش غذا می‎آورد؛ اما هرچه صبر کرد، خبری از مادر نشد. بالاخره از لانه بیرون آمد و پرواز کرد. همه‌جا پر از ساختمان‌های جورواجور بود. کبوتر کوچولو سرانجام در پارک آب پیدا کرد و برنج‌هایی را خورد که دخترکی برایش ریخت. کبوتر دوباره پرواز کرد و این‌بار به جایی رسید که پرنده‌های خیلی بزرگی روی زمین نشسته بودند، پرند‌ه‌هایی که تا به حال ندیده بود!

اجازه هست؟

معرفی کتاب
اردک دلش می‎خواهد دوستان جدیدی پیدا کند، برای همین تصمیم می‌‏گیرد عضو یک باشگاه شود. او به باشگاه شیرها، مارها و فیل‌ها می‌‏رود؛ اما اردک نمی‌‏تواند مثل شیرها غرش کند، مثل مارها هیس‎هیس کند و مثل فیل‌ها شیپور بزند، پس نمی‎تواند در هیچ‎کدام از این باشگاه‎ها عضو شود. خب او چه ‌کند؟ ...

تق تق، بیا بیرون

معرفی کتاب
این داستان تصویری درباره دوران نوزادی حیوانات است. پرندگان از تخم بیرون می‎آیند. ابتدا یک تخم هستند، بعد از مدتی تخم تَرَک برمی‎دارد و عاقبت می‎شکند و یک جوجه از آن بیرون می‎آید. تخم دیگری هست که هنوز نشکسته است و جوجه‎ها مرتب به آن نوک می‏‌زنند تا سرانجام تَرَک برمی‎دارد و می‎شکند؛ اما از این تخم، جوجه درنمی‎آید! این دیگر چیست؟

گربه پیدا شده!

معرفی کتاب
«جِما» با گربه‌‏اش، «رالف»، در همان ساختمانی زندگی می‏‌کند که «دیلا» و گربه‎اش، «نیبله»، زندگی می‏‌کنند و فقط دو نفر از این موضوع خبر دارند، رالف و نیبله! این دو از صبح تا شب تلفنی با هم صحبت می‏‌کنند! روزی رالف راهی پیدا می‌‏کند تا به دیدن نیبله برود. نیبله هم به خانه رالف می‎رود؛ اما هر دو خانه خالی است! هر دو همان‌جا منتظر می‎ماند؛ و... .

موش راهزن

معرفی کتاب
موش راهزن، موجودی شرور و مخوف است. او جلوی دیگران را می‌گیرد و غذایشان را می‌دزدد. همه حیوانات جنگل، از دست موش راهزن خسته شده‎اند؛ اما نمی‎توانند با او مبارزه کنند. روزی موش راهزن اردک لاغر و ضعیفی را می‏‌بیند که هیچ‎چیزی ندارد تا به او بدهد. برای همین، تصمیم می‌‏گیرد اردک را بخورد! اما اردک می‌گوید خواهرش غذاهای خوشمزه‌ای دارد. می‌تواند او را به نزد خواهرش که در غاری زندگی می‌‏کند، ببرد. موش راهزن برای گرفتن غذاها وارد غار می‎شود و ... .

نویسنده و تصویرگر: موش و قورباغه

معرفی کتاب
یک روز صبح زود، موش با شوق و ذوق از خواب بیدار می‎شود تا داستانی متفاوت بنویسد. موش داستانش را این‎گونه شروع می‏‌کند: «روزی روزگاری در خانه‎ای کوچک و آرام، موشی صبح زود از خواب بیدار می‎شود و میز را آماده می‏‌کند برای... » قورباغه، دوست موش، می‌خواهد به او در نوشتن داستانش کمک کند، برای همین مُدام وسط کار موش می‏‌پرد و پرت‌وپلا می‎گوید. موش تلاش می‌‏کند به قورباغه بفهماند که نباید در کار او دخالت کند؛ اما... .