شببهخیر بچه گوریل
معرفی کتاب
شب در باغوحش، بچهگوریل بازیگوش، دسته کلید را از جیب نگهبان برمیدارد و در قفس تمام حیوانات را باز میکند و... در این کتاب تصویری، متن و تصویر، هر دو در شکلگیری قصه نقش دارند و نمیتوان یکی از آن دو را حذف کرد. این کتابها توانایی تصویرخوانی را در کودکان بالا میبرد و سواد بصری آنها را افزایش میدهد.
خدایا! خروس کن مرا!
معرفی کتاب
«دُمسیاه» گاو بزرگی بود که در مزرعه زندگی میکرد. روزی صدایی از آسمان شنید که میگفت دَه آرزویش برآورده میشود! اولین آرزوی دُمسیاه این بود که دُم بسیار درازی داشته باشد و بلافاصله آرزویش برآورده شد. دُمسیاه خیلی خوشحال بود؛ اما دُم به آن درازی دردسرهای زیادی داشت. روز بعد او آرزو کرد تا دُمش به حالت اولش بازگردد و این آرزو برآورده شد. آرزوی سوم دُمسیاه، داشتن شاخ بسیار بزرگ بود و... .
به همین سادگی
معرفی کتاب
گنجشک کوچولو برای اولینبار بالای شهر پرواز کرد. هنگامیکه به لانه برگشت، به مادرش گفت که قبلاً خیلی با خدا حرف میزده؛ اما امروز کاملاً حواسش پرت شده است. مادر گفت هرچه امروز دیده است، آفریده خداست و از او خواست هروقت چیز جدیدی دید، به یاد خدا باشد. گنجشککوچولو خوشحال شد. روز بعد چیزهای جدید زیادی دید؛ اما بازهم حواسش پرت شد و خدا را فراموش کرد. مادرش گفت... .
داینا و شاینا
معرفی کتاب
در زمانهای قدیم که فقط دایناسورها روی زمین زندگی میکردند؛ داینا و شاینا دو بچه دایناسور بودند که برای بازی از غارهایشان بیرون آمدند. اژدهای غولپیکر وقتی داینا و شاینا را دید، خواست با آتش دهانش آنها را کباب کند و بخورد. دایناسورهای کوچک دیگر به کمک آنها آمدند. در همین هنگام کره زمین آتش میگیرد و سرانجام...
شیر و قفس
معرفی کتاب
شیر و فیل و کرگدن اسیر قفسهای یک باغوحش هستند. تا اینکه تصمیم میگیرند از قفسهایشان بیرون بیایند. با همکاری و قدرت و تواناییهای خاص یکدیگر توانستند میلههای قفس را بشکنند و آزاد شوند. آنها به جاییکه تعلق داشتند میروند یعنی بیشه و جنگل؛ اما در مسیرشان با ماجراهای عجیب و جالبی رو به رو میشوند.
خرس از راه رسید!
معرفی کتاب
همه حیوانات از وجود رودخانه خبر داشتند تا اینکه خرس از راه رسید و کنجکاو بود که رودخانه چه کارهایی میتواند بکند. خرس روی تنه درختی نشسته بود که ناگهان با همان تنه درخت به رودخانه افتاد. در همین موقع قورباغه پرید روی سرِ خرس و لاکپشتها از راه رسیدند... . در ادامه داستان، خرس و قورباغه همراه لاکپشتها، دوستان زیادی پیدا میکنند و همه با هم خودشان را به جریان رودخانه میسپارند و... .
شیر و موش
معرفی کتاب
شیر بزرگ در حال چرت زدن بود که موشی روی پشتش پرید و او را بیدار کرد. شیر میخواست موش را بخورد؛ اما با التماسهای موش، از این کار منصرف شد و او را آزاد کرد. مدتی بعد، شیر در دامی افتاد، دامی که نه اسب آبی توانست او را نجات دهد نه پلیکان با آن منقار بزرگ و نه فیل! این کار فقط از عهده موش برمیآمد. او به سرعت تمام طنابها را جوید و شیر را آزاد کرد. حالا آنها با هم دوست هستند!
روباه و زاغ
معرفی کتاب
زاغ قالب پنیری دید، آن را برداشت و پرواز کرد. او روی شاخه درختی نشست تا پنیر را بخورد. روباهی که از آنجا میگذشت، بوی پنیر را حس کرد و فکری به ذهنش رسید. روباه از زاغ تعریف کرد و گفت که پرنده زیبایی است و منقار قشنگی هم دارد و از او خواست تا برایش آواز بخواند. زاغ که حرفهای روباه را باور کرده بود، دهان باز کرد تا بخواند... .
لاکپشت دانا
معرفی کتاب
روزی فیل بزرگی به لاکپشتی رسید و به اوگفت که میتواند پایش را روی لاک او بگذارد تا لاکپشت قدرتش را ببیند. لاکپشت میدانست که فیل بسیار پُرزور است؛ اما گفت که او هم مانند فیل بسیار قوی است. فیل از این حرف خندهاش گرفت؛ اما پیشنهاد لاکپشت را قبول کرد! لاکپشت یک سر ِطنابی را به فیل داد و سر ِدیگرش را خودش گرفت و از فیل خواست تا با اشاره او، هر دو، طناب را بکشند و... .
مسابقه خرگوش و لاکپشت
معرفی کتاب
لاکپشت از خرگوش خواست تا قسمتی از هویجش را به او بدهد. خرگوش قبول کرد؛ اما به شرط آنکه در مسابقه دو، لاکپشت برنده شود! لاکپشت پذیرفت و مسابقه شروع شد. لاکپشت آهسته و پیوسته حرکت میکرد و خرگوش به سرعت باد میدوید. خرگوش میدانست که برنده میشود. بنابراین، در وسط راه به خودش استراحت داد. بازی کرد و چرتی زد؛ اما هنگامیکه از خواب بیدار شد... .