Skip to main content

یه بچه اسب آبی

معرفی کتاب
بچه اسب آبی همیشه در آب دریا مشغول آب‌بازی بود. یک روز که سرش را از آب بیرون آورد و جنگل سرسبز را دید. برای اولین بار داخل جنگل رفت و مشغول خوردن علف‌های تازه شد.در همین زمان گرگی او را دید و نقشه خوردن او را کشید. رفت و دوستانش را هم آورد.وقتی آن‌ها می‌خواستند بچه اسب آبی را شکار کنند؛ ناگهان فیل از راه رسید و با خرطوم درازش اسب آبی را به هوا برد و...

ببری و شوکا

معرفی کتاب
ببری، ببر کوچولویی است که همراه مادرش در جنگل زندگی می‌کنند. یک روز آن‌ها آهویی را می‌بینند. آن‌ دو دنبال آهو دویدند تا او را شکار کنند. ببری که از دویدن خسته شده بود‌، ایستاد تا خستگی در کند. او در میان درختان «‌شوکا» بچه آهوی کوچولویی را دید و با هم دوست شدند و شروع کردند به بازی و دویدن. تا این‌که شوکا در کنار مرداب از خستگی پایش سُر می‌خورد و می‌افتد توی گل و لای و تمساح دهانش را بازمی‌کند تا شوکا را یک لقمه کند که...

یه بچه گرگ مهربون

معرفی کتاب
گرگ کوچولویی به نام «گرگینه» از لانه‌اش بیرون آمد و به خرگوش کوچولویی رسید. خرگوش از ترس پا به فرار گذاشت. گرگ کوچولو هم به دنبالش دوید. آن قدر دوید تا به دهی رسید که پیرزن تنهایی در آن‌جا زندگی می‌کرد. خاله پیرزن هم سگی به نام هاپولی داشت. روزی قرار بود خاله پیرزن و هاپولی به خانه دختر پیرزن بروند. در میان راه هاپولی گرگینه را که از خستگی در میان بوته‌ها خوابش برده بود، به دندان گرفت و به خانه برگشت. وقتی خاله پیرزن از خانه دخترش برگشت هاپولی را با گرگینه دید، خیال کرد هاپولی بچه‌دار شده است و...

پاندو کجاست؟ رو بامبو

معرفی کتاب
پاندا کوچولویی به نام پاندو در کنار یک درخت بامبوی خیلی بزرگ زندگی می‌کرد. روزی پاندو از لانه‌اش بیرون آمد و رفت تا به یک کوهستان برفی رسید. کوهستان سنگ‌های بزرگ سیاهی داشت که از میان برف‌ها بیرون زده بود که شبیه پوست پاندا شده بود. پاندو در کوهستان با خرگوش، بچه آهو و زرافه دوست شده و به قایم موشک بازی مشغول می‌شوند؛ اما هر کدام که چشم می‌گذارد همه پیدا می‌شوند به جز پاندا. تا این که...

جورج سرما می‌خورد

معرفی کتاب
در یک روز سرد و بارانی جورج و پپا تصمیم می‌گیرند برای بازی بیرون بروند. مامان به آن‌ها می‌گوید اگر می‌خواهند زیر باران بازی کنند، باید کلاه و لباس مناسب بپوشند تا خیس نشوند. اما جورج دوست ندارد کلاه سرش بگذارد. برای همین آن‌را در چاله‌ای پرت می‌کند. وقتی به خانه برمی‌گردند، عطسه‌های جورج شروع می‌شود و...

بادکنک جورج

معرفی کتاب
پپا و جورج با مامان‌بزرگ و بابابزرگ در راه خانه آن‌ها هستند. در راه خانه، بابابزرگ بادکنکی به شکل دایناسور برای جورج می‌خرد. بابابزرگ از جورج می‌خواهد که آن‌را محکم توی دستش بگیرد؛ اما او رهایش می‌کند. بادکنک بالا و بالاتر می‌رود. تا این‌که...

دایناسور جدید جورج

معرفی کتاب
جورج آقای دایناسور را از تمام اسباب‌بازی‌هایش بیشتر دوست دارد. وقتی دُم آقای دایناسور می‌شکند، جورج خیلی ناراحت می‌شود. بابا برای جورج یک دایناسور بزرگ جدید به اسم دایناغُر می‌خرد که هم راه می‌رود و هم حرف می‌زند و هم آواز می‌خواند. اما آیا دایناغر می‌تواند جای آقای دایناسور را بگیرد؟

پپا و مهمانی پر‌ماجرا

معرفی کتاب
«پپا» قرار است برای اولین بار در زندگی‌اش شب در خانه دوستش «زویی» بماند. او و دوست‌هایش تصمیم گرفته‌اند تا دیر وقت بیدار بمانند و خوراکی بخورند و خوش بگذرانند. اما بابای زویی مجبور است صبح زود سر کار برود و آن‌ها باید مراقب باشند او را از خواب بیدار نکنند. آیا آن‌ها می‌توانند هم بیدار بمانند و هم سر و صدا راه نیندازند؟ ...

جورج و نی‌نی‌ پرسروصدا

معرفی کتاب
«پپا» و خانواده‌اش قرار است شب در خانه‌ عمه‌جان بخوابند. همه خسته‌اند و خیلی زود خوابشان می‌برد. اما خیلی زود صدای گریه الکساندر کوچولو بلند می‌شود و همه را از خواب بیدار می‌کند. الکساندر کوچولو عادت دارد در سرو صدای زیاد بخوابد. تا این‌که پدر جورج فکری به ذهنش می‌رسد...

دایناسوری مهمان طبقه سیزدهم است!

معرفی کتاب
وقتی آقای خُروپُف وارد اتاقش در هتل شهر فرنگ می‌شود، دلش می‌خواهد خوابی عمیق و طولانی داشته باشد؛ اما انگار آن شب قرار نیست بیش از چنددقیقه بخوابد! قبل از او افراد دیگری ساکن اتا‌ق‌ها شده‌اند و آقای خُروپُف مجبور است طبقه به طبقه بالا برود تا شاید اتاق خالی پیدا کند...