یک دانه گردو
معرفی کتاب
سوسک و جیرجیرک و مورچه، گردویی را میبینند که روی زمین افتاده است. هرکدام از آنها میخواهند گردو را برای خودشان بردارند و از هر طرف گردو را میکشند. سنگ فکر میکند آنها بازی میکنند و میخواهد او را هم بازی دهند. به محض اینکه سنگ وارد بازی میشود، گردو میشکند و مغز آن چند تکه میشود. یک تکه را جیرجیرک، یک تکه را سوسک و یک تکه را مورچه برمیدارد. یک تکه هم سهم کرم کوچکی میشود که از آن بیرون میآید!
دنیا پر از مورچه شده!
معرفی کتاب
بچهفیلی به نام «فیلفیلی» زیر درخت خوابیده است. وقتی بیدار میشود، میبیند همهجا پر از مورچه است. او فریاد میزند، فرار کنید! فرار کنید! دنیا پر از مورچه شده است! او برای دوستانش، «میمون»، «پنگالو» و «کربگدن»، ماجرا را تعریف میکند و از آنها میخواهد که با هم فرار کنند؛ اما آنها میگویند که فیلفیلی خواب دیده است و خبری از مورچه نیست و او را تنها میگذارند. حالا فیلفیلی غمگین و تنهاست. ناگهان مورچهای از گوشه چشم فیلفیلی میگوید، دنیا پر از مورچه نشده... .
خط خطکی فوتش کن
معرفی کتاب
دوستی خنده و شادی است و کمک میکند تو خودت و دیگران را بهتر بشناسی. مارمولک خطخطی تنها و غمگین روی درخت نشسته است. زیر درخت، قورباغهها با قاصدکی بازی میکنند. آنها قاصدک را به هر طرف فوت میکنند تا اینکه باد قاصدک را روی شاخه درخت میاندازد. قورباغهها از مارمولک میخواهند قاصدک را فوت کند. اینبار قاصدک روی دماغ یکی از قورباغهها میافتد و او محکم آن را فوت میکند. مارمولک فریاد میزند: «وایسا، من هم بازی!»
مسابقه تونلکنی
معرفی کتاب
بچهخرگوشها حوصلهشان سررفته است. خرگوش پیر پیشنهاد میدهد که مسابقه کندن تونل بدهند و برنده یک سبد پر از هویج بگیرد. «دُمتوپی» میگوید، همیشه «پیلیپیلی» برنده میشود و «تُپلک» با اخم میگوید، این کار خیلی بیمزه است. «کوچولی» به گریه میافتد؛ چون همیشه آخر میشود. پیلیپیلی از اینکه دوستانش از برنده شدن او ناراحت هستند، تعجب میکند. حالا همه با فاصله، کنار هم میایستند و با علامت خرگوش پیر شروع به کندن میکنند... . خرگوش پیر هرچه صبر میکند، خبری از بچهخرگوشها نمیشود و همهجا ساکت است. چه اتفاقی برای آنها افتاده است؟
تق تق تق...
معرفی کتاب
خرگوش در حال خوردن هویج است. در همین موقع، موش کور مشغول کندن تونل است و به فکر پیدا کردن یک دوست. موش کور صدایی از بالای سرش میشنود و میخواهد آن را کشف کند. خرگوش صدایی از زیر زمین میشنود و میخواهد بداند این صدا از چیست. خرگوش و موش کور هیچکدام یکدیگر را ندیدهاند و وقتی با هم روبهرو میشوند، با تعجب و وحشت از هم فرار میکنند... . حالا خرگوش و موش کور کنار هم نشستهاند و هویج میخورند!
خارپشت و لاکپشت
معرفی کتاب
خارپشت و لاکپشت مشغول توپبازی هستند که توپشان قِل میخورد و لایبهلای چمنها گم میشود. خارپشت همهجا را میگردد؛ ولی اثری از توپ نیست و لاکپشت از ناراحتی گریه میکند. به پیشنهاد خارپشت، درحالیکه دوتایی دنبال توپ میگردند، ماری از پشت چمنها بیرون میآید که توپ را پیدا کرده است؛ اما حاضر نیست آن را پس بدهد. مار فکر میکند چون خودش توپ را پیدا کرده، پس متعلق به اوست. خاری و لاکی تصمیم میگیرند با همکاری هم توپشان را از مار پس بگیرند؛ اما آیا میتوانند این کار را انجام دهند؟
به خاطر دوستی
معرفی کتاب
سنجاب کوچولو حوصلهاش سر رفته است و دلش یک دوست میخواهد. خارپشت کوچولو از پشت بوتهها بیرون میآید و به او سلام میکند. سنجاب میخواهد با خارپشت دوست شود؛ اما خارپشت معنی دوستی را نمیداند... . آنها به طرف جنگل میروند، در راه سنجاب تمشک میبیند و با کمک خارپشت آنها را میچیند؛ اما بیشتر تمشکها را برای خودش برمیدارد. خارپشت که تمشک دوست ندارد، همان مقدار کم را هم به سنجاب برمیگرداند و میگوید فقط به خاطر دوستی این کار را انجام داده است. در ادامه راه، هربار خارپشت دوستیاش را ثابت میکند و سرانجام... .
خرگوشک و عروسکش
معرفی کتاب
خرگوشک درحالیکه هویج میخورد، گریه میکند! مورچهها که به دنبال دانه هستند، دور او جمع میشوند و علت گریهاش را میپرسند و متوجه میشوند عروسک او گم شده است. مورچهها به دو دسته تقسیم میشوند و... . عروسک در چالهای افتاده است. دو گروه مورچه به هم ملحق میشوند و با کمک هم عروسک را بیرون میکشند و به خرگوشک میدهند. حالا خرگوش خوشحال است و میخندد.
هیچکس را در دنیا به اندازه تو دوست ندارم
معرفی کتاب
صبح شده است و مامانخرگوشه به پسرش، «برایدن» میگوید که باید بیدار شود. برایدن نمیخواهد هر روز صبح سبیلهایش را بشوید و اسباببازیهایش را جمع کند. برای همین تصمیم میگیرد برود و با دوستانش زندگی کند. با «میسی» موشه، «بنی» گورکنه و... . خواهران برایدن خیلی ناراحت هستند؛ اما مامانخرگوشه مطمئن است که او برمیگردد. در خانه میسیموشه، بچهموشها هیچوقت اسباببازیهایشان را جمع نمیکنند و برایدن میترسد زمین بخورد. خانه بنیگورکنه، بوی عجیبی میدهد؛ چون آنها هیچوقت خودشان را نمیشویند. برایدن آنجا هم نمیتواند زندگی کند. در خانه... .
قورباغه و آواز پرنده
معرفی کتاب
در یک روز زیبای پاییزی، خوک مشغول چیدن سیب است که قورباغه سر میرسد. او چیزی پیدا کرده است و میخواهد به خوک نشان دهد. توکا روی زمین افتاده و تکان نمیخورد. خوک فکر میکند توکا خوابیده است. همانموقع اردک میآید و فکر میکند توکا بیمار است؛ اما وقتی خرگوش صحرایی او را میبیند، متوجه میشود که توکا مرده است! آنها توکا را به خاک میسپارند، توکایی که همه عمرش را برای آنها آواز میخواند. در راه خانه، همه آنها ساکت هستند تا اینکه صدایی میشنوند، توکایی آواز میخواند! زندگی شگفتانگیز است!