گوساله
معرفی کتاب
گوسالهکوچولو بازیگوش است و صدای مادرش را نمیشنود. آنها باید به طویله بازگردند؛ اما گوساله کوچولو هنوز میخواهد بازی کند. وقتی مادر میخواهد کمی از گوساله کوچولو دور میشود، به او اطمینان میدهد که نگران نباشد؛ چون خیلی زود برمیگردد. وقتی گوسالهکوچولو بیاحتیاطی میکند و بدنش با سیمخاردار زخمی میشود، مادرش دلداریاش میدهد. مادر گوسالهکوچولو به او میگوید فعلاً فقط باید شیر بخورد؛ چون هنوز خیلی کوچک است و وقتی گوسالهکوچولو خسته میشود، مادرش او را در آغوش میگیرد و نوازش میکند.
میمون حیلهگر و لاکپشت عاقل
معرفی کتاب
میمون و لاکپشت دوست هستند. روزی درخت موزی را در رودخانه پیدا میکنند و آن را به دو قسمت تقسیم کنند. میمون حیلهگر قسمت بالای درخت را برمیدارد و لاکپشت هم ریشه درخت را میبرد و میکارد. بعد از مدتی، درخت لاکپشت حسابی موز میدهد؛ ولی لاکپشت نمیتواند از درخت بالا برود و از میمون کمک میخواهد. میمون بدجنس بالای درخت میرود و همه موزها را میخورد. لاکپشت که بسیار عصبانی است، زیر درخت بوتههای خار میگذارد و وقتی میمون پایین میآید... . میمون قول میدهد که این کار او را تلافی کند و... .
گربهای که تقلید میکرد
معرفی کتاب
بچهگربهها، «آنا» و «بِلا»، همیشه با هم بازی میکنند. بِلا آنقدر آنا را دوست دارد که تمام کارهای او را تقلید میکند. مثلاً وقتی که آنا هولاهوپ بازی میکند یا وقتی بازیگر میشود یا دزد دریایی، بِلا هم دقیقاً همان کار را انجام میدهد؛ اما هر دو نمیتوانند شاهزادهخانم شوند، چون فقط یک تاج دارند. آنا عصبانی است و... . او تاج را برای خودش برمیدارد و میرود. حالا بِلا مجبور است به تنهایی بازی کند. او با طنابی مشغول میشود؛ ولی نمیتواند به خوبی طناببازی کند، پس تمرین میکند و تمرین میکند. «کلویی» از پشت درخت او را میبیند. کلویی هم میخواهد طناب بزند و... .
روز بد خرس کوچولو
معرفی کتاب
خرسکوچولو روزی بدی داشت. اول از همه سرش محکم به میز خورد، بعد از روی چهارپایه افتاد و در پارک هم دوستانش، روباهک و کلاغزاغی، با او بازی نکردند. خرسکوچولو هربار پیش پدرش رفت و هربار خرسِ پدر با یک چسب کوچولو و یک ماچ گُنده مسئله را حل کرد. روز بعد وقتی خرسکوچولو به خانه آمد، خرس پدر را با نامهای در دستش، ناراحت دید. او سر و پا و گردن و شکم خرس پدر را غرق در بوسه کرد و سرانجام با چند تا چسب کوچک مسئله را حل کرد!
درخت خاطره
معرفی کتاب
روباه سالهای زیادی را پشت سر گذاشته است. او وسط جنگل دراز میکشد و برای همیشه به خواب میرود! جغد کنارش مینشیند. او بسیار غمگین است. جغد روباه را سالهاست که میشناسد. همه دوستان روباه میآیند و دور او مینشینند. بعد از سکوتی طولانی، یکییکی خاطراتشان را با روباه بازگو میکنند. جغد با لبخندی به یاد میآورد که هر پاییز با روباه مسابقه گرفتن برگ در هوا را میگذاشتند. موش به یاد میآورد که روباه چقدر غروب را دوست داشت. خرس... . درحالیکه حیوانات خاطراتشان را میگویند، درست همانجایی که روباه خوابیده است، گیاه نارنجی کوچکی سر از برف درمیآورد و... . گیاه کوچک به درختی بزرگی تبدیل میشود، درختی که از خاطره ساخته شده است!
اسکار عاشق چه چیزهایی است؟
معرفی کتاب
«اسکار» بچهکلاغی است که خیلی چیزها را دوست دارد. او عاشق اقیانوس آبی و ژرف است و علفهای سبز و بوی بهار. او عاشق گیلاسهای قرمز و شیرین است و تماشا کردن دنیا از بالای درخت و گردش کردن با ابر کوچولوی پفپفی. اسکار عاشق گم شدن در کتاب است و نقاشیها. او عاشق باران است و خورشید. او عاشق ... . در پایان داستان، نویسنده از کودک میخواهد بگوید که او چه چیزهایی را دوست دارد.
نینجا خرگوشه
معرفی کتاب
خرگوش کوچولو میخواهد یک نینجای فوقالعاده شود. او برای رسیدن به این هدف، باید قوانینی را رعایت کند. اولین قانون این است که یک نینجای باحال باید همیشه تنهایی کار کند. در قانون دوم آمده است که یک نینجای واقعی باید مخفیانه کار کند، بهخصوص در شرایط خیلی خطرناک. قانونهای بعدی به این ترتیب است: یک نینجا باید قدرت زیادی داشته باشد، بتواند سریع نامرئی شود، اسلحههای نینجایی داشته باشد، در بالا رفتن از درخت ماهر باشد، تعادلش را حفظ کند و... .
کریسمس مبارک موش کوچولو
معرفی کتاب
موش کوچولو برای کریسمس آماده میشود. او جورابهای کوچکش را که مخصوص هدیه کریسمس است، بالای بخاری آویزان کرده و فقط منتظر مادربزرگ و پدربزرگش است. اگر برف هم ببارد، همهچیز کامل میشود و... . برف بسیار سنگین است و موشکوچولو نگران است که مبادا بابانوئل و پدربزرگ و مادربزرگش نتوانند بیایند؛ البته بابانوئل سورتمه جادویی دارد؛ اما پدربزرگ و مادربزرگ چه؟ صبح روز کریسمس، موشکوچولو متوجه میشود پدر و مادرش به دنبال پدربزرگ و مادربزرگ رفتهاند و... .
دوستت دارم موش کوچولو
معرفی کتاب
موشکوچولو همیشه سؤالات زیادی از مادربزرگش میکند و مادربزرگ هم همیشه جواب میدهد. اینبار موشکوچولو میپرسد: «محبت یعنی چه؟» مادربزرگ او را با خودش میبرد تا محبت را نشانش بدهد. در باغ، پدربزرگ مشغول کاشت سبزیجات است؛ اما آرام و بیصدا کار میکند تا مزاحم چکاوک مادر نشود؛ چراکه او پرواز را به جوجههایش یاد میدهد. کمی جلوتر سنجاب بلوطهایی را که در زمین پنهان کرده است، بیرون میآورد و بین جوجههایش تقسیم میکند. آنطرفتر خرگوش مادر کنار بچهخرگوش مانده است تا پنجه زخمیاش بهتر شود. در چراگاه... .
سلام کن موش کوچولو
معرفی کتاب
در خانه موش کوچولو، هرکس مشغول کاری بود. مادربزرگ یک عالمه غذا و شیرینی خوشمزه درست کرده بود و پدربزرگ در طبقه بالا، کوچکترین اتاق را رنگ میکرد. وقتی کار رنگ کردن اتاق تمام شد، پدربزرگ همراه موش کوچولو به اتاق زیر شیروانی رفتند و گهواره کوچکی را بیرون آورده و تمیز کردند. سپس موش کوچولو با مادربزرگ به خانه سنجاب رفتند. سنجاب یک وان کوچولو از پوست بلوط درست کرده بود. پرستو هم با پرهای نرم یک لحاف خیلی کوچک و... . موش کوچولو نمیدانست همه این کارها برای چیست. اینجا چه خبر است؟