Skip to main content

سفرِ خوبی داشته باشی!

معرفی کتاب
فصل زمستان همه‌جا خیس و سرد است و مُدام باد می‎وزد. برای همین، «فیونا»، اردک سبز، تصمیم می‌گیرد به سرزمین گرمی سفر کند. اردک‌های بنفش، «آلبرت» و «هکتور» هم خیلی دوست دارند به جای گرمی بروند؛ اما کلی کار هست که باید انجام بدهند. آیا آن‎ها می‌توانند به موقع برای این سفر آماده شوند؟

راستی راستی بخورمت؟

معرفی کتاب
حلزون بسیار گرسنه بود و دنبال چیزی می‏ گشت تا بخورد. لابه‌لای علف‌ها یک چیز پشمالو دید! خواست آن را بخورد که متوجه شد دُم شیر است! حلزون رفت و رفت تا رسید به یک چیز نرم که پشمالو نبود. خواست آن را بخورد که متوجه شد دست قورباغه است. حلزون وارد یک گودال شد و از ریشه درختی صدایی شنید! صدا می‏ گفت بیا مرا بخور! حلزون خیلی تعجب کرد! این چیست که می‎خواهد حلزون او را بخورد؟ و چرا؟

خبر، خبر، خبردار!

معرفی کتاب
روباهِ گرسنه، چند روزی است که نتوانسته شکار کند. او فکر می‌‏کند و راه‌حلی پیدا می‏‌کند. قورباغه‌ها کنار برکه نشسته‌اند و خوش‌حال آواز می‏‌خوانند. روباه آهسته کنار برکه می‌‏آید و آرام پایش را در آب فرو می‌کند و ناگهان فریاد می‌‏کشد! او آن‌قدر سروصدا می‎کند و آه و ناله راه می‏‌اندازد تا توجه همه حیوانات جلب می‎شود؛ مرغ و خروس و جوجه‎هایشان، سنجاب، لاک‎پشت، گاو و اسب و ... دور روباه جمع می‌شوند. خروس با شجاعت جلو می‌‏رود و متوجه می‌‏شود که پای روباه شکسته است. در لحظه‌ای که روباه به فکر حمله است... .

برندگان جایزه

معرفی کتاب
جارچی در شهر می‎چرخید و فریاد می‎زد که شهردار تصمیم گرفته است به کسانی‎که در کم‌ترین زمان، خیابان خود را تمیز کنند، جایزه بدهد. سنجاب و دوستش، خرگوش، خیلی سریع دست به کار شدند. راسوهای تنبل هم می‎خواستند جایزه را ببرند، برای همین آن‌ها هم شروع به کار کردند. سنجاب و خرگوش زباله‏‌ها را جمع می‏‌کردند و به محل مخصوص تخلیه زباله می‏‌بردند که خیلی هم دور بود؛ اما راسوها زباله‌ها را در اولین گودالی که می‎دیدند، می‎ریختند و در نتیجه کارشان را زودتر انجام دادند. آیا راسوها جایزه را می‏‌گیرند؟

غریبه‌های نامهربان

معرفی کتاب
روزی خرگوش و سنجاب تصمیم گرفتند به ماهیگیری بروند؛ اما پیش از اینکه به رودخانه برسند، دو موش کوچولو را دیدند که به سرعت در حال فرار بودند. سنجاب و خرگوش نمی‎دانستند چه اتفاقی افتاده است؛ اما خیلی زود متوجه شدند که دو غریبه به جنگل آمده‏‌اند و تمام میوه‎ها را در کلبه‌‏ای جمع کرده‌اند تا وقتی اهالی جنگل گرسنه شدند، میوه‌ها را به آن‌ها بفروشد. سنجاب و خرگوش فکر کردند و نقشه‌ای کشیدند. نقشه آن‎ها چیست و آیا می‎توانند حقشان را بگیرند؟

دوستان مهربان

معرفی کتاب
سنجاب‌کوچولو و خرگوش می‏‌خواستند به مدرسه بروند و برای این کار باید از جوی آب رد می‎شدند؛ اما به علت باران شب گذشته، آب آن‌قدر بالا آمده بود که آن‌ها نمی‏‌توانستند از آن عبور کنند. خرگوش و سنجاب تصمیم گرفتند پُل بسازند؛ اما تنهایی از پس این کار برنمی‌‏آمدند. بچه‌راسوها هم فقط آن‎ها را مسخره می‌کردند تا اینکه سگ آبی مهربان و دوستش به کمک آن‎ها آمدند و خیلی زود پُل محکم و زیبایی ساخته شد. روز بعد در مدرسه... .

من تمساح‌ها را دوست دارم

معرفی کتاب
مخاطب این کتاب که مجموعه‌ای چند جلدی است، با واقعیت‌های اطراف بیشتر آشنا می‌شود و تصویرهایی را دربارۀ آن‌ها می‌بیند. در این جلد انواع تمساح‌ها معرفی شده و به تصویر کشیده شده‌‌اند؛ چینی؛ آمریکایی، نیل؛ آب‌های شور؛ کوتوله؛ کیمن سیاه؛ پوزه باریک؛ گاندو؛ کیمن معمولی. در انتها نیز دانستنی‌های جالبی در مورد این حیوانات آمده است.

موش سربه‌هوا

معرفی کتاب
از هفت موشی که با هم سفر می‌کردند، یکی سر به هوا بود. او یادش رفته بود کوله غذاها را بردارد! موش‌های گرسنه بعد از کلی دعوا با موش سر به هوا، دنبال غذا گشتند و شش‌گردو پیدا کردند و خوردند و به موش هفتم چیزی نرسید. موش‌ها در مسیرشان شش‌تکه پنیر هم پیدا کردند و این‌بار هم به موش سر به هوا چیزی ندادند. موش‌ها دوباره به راه افتادند و ناگهان موش هفتم عقابی را دید که به طرف آن‌ها می‌آمد. او... . شایان ذکر است که کتاب بازی و سرگرمی هم دارد.

کلاغی که روی منقارش ایستاد

معرفی کتاب
بچه‌کلاغی با مادرش روی درخت گردویی زندگی می‌‏کرد. آنجا کلاغ‎های زیادی لانه داشتند. مادرِ کلاغ مجبور بود برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون برود و بچه کلاغ تنها بود. او از صبح تا شب بازی می‌کرد تا اینکه توانست روی منقارش بایستد. بچه‌کلاغ‌ها هم سعی می‏‌کردند این کار را انجام دهند؛ اما ممکن بود لانه‌ها را چپه کنند. پدر و مادرها به مادر بچه‌کلاغ شکایت کردند و... . روزی بچه‎کلاغ داستان طاووس را شنید که دُمش را مانند چتر باز می‌کرد و... . بچه‎کلاغ می‏‌خواست به دیدن طاووس برود و علت باز کردن دُمش را بپرسد و... .

فرانکلین و محله دوست‌داشتنی‌اش

معرفی کتاب
«فرانکلین» لاک‎پشت باهوشی است و نقاشی کشیدن را دوست دارد، به همین دلیل وقتی آقای جغد از بچه‎ها می‌خواهد تا چیزی را که در محله‎شان از همه بیشتر دوست دارند، بکشند، فرانکلین آماده است؛ اما فرانکلین نمی‎تواند تصمیم بگیرد چه چیزی را نقاشی کند؛ چون او خیلی چیزها را در محله‎شان دوست دارد. هر گوشه‎ای از محله، خاطره‎ای را به یادش می‎آورد. بالاخره فکری به ذهنش می‌‏رسد و... .