من کتاب نمیخوانم!
معرفی کتاب
بچهجغد کتاب مورد علاقهاش را برداشت و با عروسکش جغدی، رفتند زیر درخت تا آن را بخوانند. ناگهان "جوجهریزه" سر و کلهاش پیدا شد. بعد هم خواهر و برادرها و همکلاسیها و دوستانش به او پیوستند تا بچهجغد برایشان کتاب بخواند. راستی شما بچهجغد را ندیدهاید؟ انگار زیر صدها جوجه یک نفر دارد دست و پا میزند...
من آماده نیستم!
معرفی کتاب
بچهجغد برای اولین بار میخواهد به کودکستان برود. اما او هنوز آماده نیست. باید اول وسایل اتاقش را سر جای خود بگذارد. بعد پرهایش را شانه کند، بعد کیفش را پیدا کند و پرهای عروسکش را هم شانه کند. اما عروسکش که پر ندارد! او از رفتن به کودکستان ترسیده است. زمان برگشتن از آنجا اما بچهجغد نظر دیگری دارد. حالا او هنوز برای ترک کودکستان آماده نیست...
من نمیترسم!
معرفی کتاب
بچه جغد میگوید: من نمیترسم. من یک جغد هستم و جغدها تمام شب را بیدار میمانند. اما گورکن و خرس و خفاش از دیدن بچه جغد در تاریکی جنگل تعجب کردهاند و نظرشان این است که جغدی به این کوچکی نباید این موقع شب در جنگل باشد. کدام یک درست میگویند؟ به نظر بابای بچه جغد اشکال ندارد اگر او یک ذره از تاریکی بترسد.
تاریکی ترس نداره!
معرفی کتاب
"علی کوچولو" خرسیاش را بغل کرده بود و با بقیۀ اسباببازیها در اتاقشان خوابیده بودند که ناگهان صدای بلندی میشنوند. علی کوچولو میخواهد از اتاق کناری مادرش را صدا کند. خرسی به او میگوید: نترس! من اینجا هستم. تمام عروسکها هم ترسیدهاند. کامیون چراغهایش را روشن میکند تا ببینند توی کمد چه خبر است. زیر تخت را هم باید نگاه کنند. بیرون پنجره چطور؟ انگار خبری نیست. پس این صدا از کجا آمده بود؟
نینی سکسکهای
معرفی کتاب
"نینی" در این کتاب همقد یک طالبی بزرگ و شیرین شده است. او حالا میتواند چشمهایش را باز و بسته کند و از این بازی لذت ببرد. او حتی میتواند سکسکه کند و اگر نور زیادی از بیرون بتابد، آن را ببیند و حس کند. نینی سکسکهای هر روز آرزو میکند تا زودتر از شکم مادرش بیرون بیاید و دنیا را ببیند.