Skip to main content

پیرزن دوچرخه‌سوار

معرفی کتاب
این داستان درباره دختر دوچرخه‌سواری است که گربه دوچرخه‌اش را می‌گیرد و خودش سوار می‌شود. چند دقیقه بعد، پسری دوچرخه را از گربه می‌گیرد و چند دقیقه بعد یک سگ دوچرخه را از پسرک می‌گیرد و... . حالا الاغی سوار دوچرخه است. او پیرزنی را می‌بیند و سوارش می‌کند. پیرزن با ترفندی دوچرخه را از الاغ می‌گیرد و به صاحب اصلی آن که دخترک باشد، پس می‌دهد؛ چون دخترک نوه اوست. از آن به بعد هیچ‌کس جرئت نمی‌کند به دوچرخه دختر نزدیک شود.

مادر پروانه‌ها

معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه «قصه‌های کوچولو‌موچولو»، شامل یازده داستان کوتاه است. «دوست خیلی خیلی خوب»، «مادرِ پروانه‌ها»، «آینه»، «پشت بام» و «مهمان» نام بعضی از این داستان‌هاست. قهرمان داستانِ «مادرِ پروانه‌ها»، دختر کوچولویی است که پروانه‌ای وارد اتاقشان می‌شود. او دوست دارد آن را بگیرد؛ اما مادرش مانع این کار می‌شود. پروانه روی روسری مادر می‌نشیند و دخترک فکر می‌کند چقدر مادرش زیبا شده است. نماز خواندن، مهمان‌نوازی، نگهداری از حیوانات و شیطنت‌های کودکانه از دیگر موضوع‌های این داستان‌هاست.

دوست با‌نمک، دوست شیرین!

معرفی کتاب
شکر و نمک با هم بحث می‌کنند؛ چون هر کدام فکر می‌کند که از آن یکی بهتر است تا اینکه خانم خانه، نمک را برمی‎دارد و با آن آب نمک درست می‌کند تا پنیر را در آن نگه دارد. بعد از چند روز شکر که دلش برای نمک تنگ شده است، چای «امیر» کوچولو را شیرین می‌کند و... . نمک و شکر که حالا هر دو به مزه‌های شور و شیرین تبدیل شده‌اند، سر صبحانه، یکدیگر را می‌بینند. آن‌ها حرف‌های زیادی دارند که به هم بگویند.

بچه زمین

معرفی کتاب
دانه در دل خاک به جوانه‌اش می‌گوید به سمت بالا برود و سرش را از خاک بیرون کند؛ اما جوانه کوچک دلش می‌خواهد همان‌جا بماند. دانه برای فرزندش، جوانه، توضیح می‌دهد که بیرون از خاک، نور، گرما، آب و نسیم هست و او می‌تواند با جوانه‌های دیگر بازی کند. جوانه متوجه می‌شود که در آغوش مادرش، «زمین»، قرار دارد و او مواظبش است. جوانه با اطمینان سر از خاک بیرون می‌برد و زیر نور خورشید تبدیل به بوته‌ای زیبا می‌شود.

پسته خندان

معرفی کتاب
همه دوستان پسته رفته‌اند و او تنها در گوشه‌ای افتاده است. ساعت‌ها می‌گذرد؛ اما پسته همان‌جاست و هیچ‌کس او را نمی‌بیند تا اینکه دختر کوچولویی با مادرش وارد مغازه می‌شود و... پسته دنبال دخترک به راه می‌افتد تا به خانه آن‌ها می‌رسد؛ اما پشت در می‌ماند. او با پدر دختر کوچولو وارد خانه شده و به دوستانش ملحق می‌شود و همگی شب چله خوبی رو پشت سر می‌گذارند.

فیل برقی

معرفی کتاب
جاروبرقی به تازگی وارد خانه‌ای شده است. او کنار وسایل دیگر قرار می‌گیرد؛ اما جاروبرقی نمی‌داند کیست و کارش چیست. آنجا هیچ‌کس او را نمی‌شناسد. مبل، بالشتک‌ها، تلویزیون و گلدان او را مسخره می‌کنند. آن‌ها فکر می‌کنند که او یک فیل است. وقتی سیم جاروبرقی را به برق می‌زنند، ناگهان جاروبرقی همه‌چیز را می‌بلعد، مبل، تلویزیون، بالشتک‌ها و... در همین‌موقع خانم صاحب‌خانه وارد می‌شود. آیا جاروبرقی به هویت خود پی می‌برد؟

گردالی

معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه «قصه‌های کوچولو‌موچولو» است و هشت داستان کوتاه دارد. «دانه‌برفی»، «پروانه»، «نان سنگک» و «گردالی»، نام برخی از این داستان‌هاست. داستان «گردالی» درباره چهار خط است که با هم به گردش می‌روند. آن‌ها به یک گردالی قرمز می‌رسند. هر کدام از آن‌ها حدسی می‌زند و می‌گوید که آن دایره قرمز چه چیزی می‌تواند باشد. یکی فکر می‌کند سیب است، دیگری می‌گوید یک گلوله کاموایی است، سومی حدس می‌زند که یک توپ باشد و چهارمی...؛ اما همگی اشتباه می‌کنند. شما فکر می‌کنید این گردالی چیست؟

نردبان هزار‌پله

معرفی کتاب
پسری که نجاری یاد گرفته است، تصمیم می‌گیرد یک نردبان بسازد. نردبانی که او می‌سازد، ده پله دارد و خیلی محکم است. خانم همسایه، نردبان را می‌پسندد و آن را می‌خرد. پسرک نردبانی با یازده پله می‌سازد، آن نردبان را آقای نقاش می‎خرد. پسرک نردبان دیگری با دوازده پله می‌سازد و آن را هم می‌فروشد. سرانجام پسرک تصمیم می‌گیرد نردبانی با هزار پله درست کند. بعد از مدت‌ها کار سخت، نردبان هزار پله ساخته می‌شود؛ اما این نردبان به درد چه کسی می‌خورد؟

آرزوی دانه و هسته

معرفی کتاب
کتاب حاضر مجموعه‌ای از شش داستان کوتاه است. «ورود ممنوع»، «جاپای شیطان»، «آرزوی دانه گندم و هسته زردآلو» و... نام این داستان‌هاست. داستان «آرزوی دانه گندم و هسته زرد‌آلو» درباره یک دانه گندم و یک هسته زرد‎آلوست که در گوشه باغچه‌ای کوچک با هم صحبت می‎کنند و از آرزوهایشان می‎گویند. دانه گندم آرزو دارد به نان خوشمزه تبدیل شود و آرزوی هسته زردآلو، تبدیل شدن به یک درخت است. خدای بزرگ صدای آن‎ها را می‎شنود و به باد فرمان می‎دهد تا ابر را بالای باغچه ببرد. ابر بر باغچه می‌بارد و... . شایان ذکر است که هر داستان مزین به آیه‌ای از قرآن کریم است.

دارم از دست می‌‌روم!

معرفی کتاب
این داستان درباره پسر کوچولوی پنج‌ ساله‌ای است که متوجه می‌شود موهایش می‌ریزد، پوست پایش کنده شده، دندانش لق شده است و... . پسرک فکر می‎کند که در حال مرگ است؛ ولی او نمی‌خواهد بمیرد؛ چون تازه پنج سالش است. او فکر می‌کند که بعد از این چه بلایی سرش می‌آید و می‌خواهد چاره‌ای پیدا کند. او به ذهنش می‌رسد که... . وقتی پدر و مادر پسر کوچولو او را می‌بینند، علت این تغییرات را برایش توضیح می‌دهند.